این دانشنامه در حال تصحیح و تکمیل می باشد. از این رو محتوای آن قابل ارجاع نیست. پیشنهاد عناوین - ارتباط با ما
جهانگیر خان قشقایی
اطلاعات فردی و علمی | |
---|---|
نام کامل | جهانگیرخان قشقایی |
زادروز | ۱۲۴۳قمری |
تاریخ وفات | ۱۳۲۸قمری |
مدفن | تکیه آقا سید محمد ترک |
اساتید | حاج شیخ محمدباقر مسجد شاهی، حاج حسینعلی تویسرکانی، ملا اسماعیل در کوشکی، و... |
شاگردان | حاج آقا رحیم ارباب، سید حسن مدرس، سید حسین طباطبایی بروجردی، و... |
آثار | ابیاتی در حدیقه الشعرا، و.. |
فعالیتهای اجتماعی-سیاسی | |
اجتماعی | مدرس، فیلسوف، و... |
میرزا جهانگیرخان قشقایی (۱۲۴۳ق-۱۳۲۸ق)، حکیم متأله، فیلسوف، فقیه و عارف شیعه قرن سیزدهم قمری از ایل قشقائی طایفه درّه شوری و تیره جانبازلو است.[۱] وی با اینکه در میانسالی به کسب علم روی آورد، چندی نگذشت که از مدرّسان علوم عقلی و نقلی گردید.
زندگینامه
ولادت
وی در حدود سال ۱۲۴۳ق در دهاقان (از شهرهای استان اصفهان کنونی) زاده شد.[۲]
خاندان
جهانگیرخان قشقایی، فرزند محمدخان قشقایی (مردی عالم و صاحب کمال و از خانهای دره شور، از ایل قشقایی) بود و مادرش دختر یکی از خوانین سمیرم و از ساکنان دهاقان بود و به همین سبب مردم اصفهان، جهانگیرخان را دهاقانی نامیدهاند.[۳]
بنا به نوشتهى سيد احمد ديوان بيگى در حديقةالشعرا: مادرش از خـوانين منطقـه ســميرم اصــفهان بوده و به تبعيـت از مـادر اوايـل عمر را از رحلةالشتاء والصيف(يـيلاق و قشلاق) با ايل ممنوع و در همانجـا بـه مكتب رفته و تحصيل نمود.
تحصیلات
وی از اوان کودکی عاشق تحصیل بود و کمتر با ایل همراهی میکرد. پدرش که خود اهل کمال بود برای او معلم گرفت و به همین جهت تحصیلات ابتدایی را در مولد خود فرا گرفت.
سواد خواندن و نوشتن و مقدمات فارسی و عربی او همان اندازه بود که خان زادگان و کلانتران آن عهد تحصیل میکردند؛ با این تفاوت که در اثر قریحه و علاقة ذاتی که به خواندن کتب نظم و نثر معمولی دهات و ایلات داشت، اطلاعات او بر اقرانش میچربید و از جمله باسوادهای ممتاز طایفه خود محسوب میگردید.
سرانجام انگیزه تحصیلات او را به یکباره به اصفهان کوچ داد و زندگی ایلی، به علت استعداد ذاتی او به زندگی طلبگی تبدیل شد.[۴]
حدوداً ۴۰ ساله بود که روزی برای فروش محصولات و خرید مایحتاج سالانه ایل و تعمیر تار به بازار اصفهان رفت و با مشاهده مدرسه صدر، مجذوب شکوه معنوی مدرسه و علمای آن گشت. شخصی با مشاهده علاقه جهانگیرخان به مدرسه صدر او را به تهذیب نفس و تحصیل علم و معرفت دعوت کرد. [۵]
جهانگیرخان، تحت تأثیر سخنان او و با راهنمایی وی حجرهای در یکی از مدارس علمیه اصفهان گرفت و تا پایان عمر در آن شهر ماند. با اینکه وی در میانسالی به کسب علم روی آورده بود، چندی نگذشت که از مدرّسان علوم عقلی و نقلی گردید.[۶]
در اينكه تا قبل از آمدن به اصـفهان از نظر علمـى جايگـاه ويـژه اى نداشـته است ولى اشتياق به كسب علم او را بـه جدا شدن از ايل و اقامـت بـه اصـفهان مى كشاند شكّى نيست.
اما چگونگى عزيمت او به اصفهان و داستانى كه در رابطـه بـا تعميـر تـارش بـه اصفهان راهى شده جاى ترديد است و متأسفانه داستان سرايى هاى متعـدد صـرفاً بـر اساس یک نقل قول بيش نيست و آن برگرفته از كتاب شعوبيه است كه در برخوردى كه بين هماى شيرازى و حكيم قشقايى پيش مى آيد، حكيم قشقايى از مرحوم همـا نشانى تارساز را جويا مى شود.[۷]
میرزای عبرت میگوید:
«درایام جوانی به موسیقی شائق بود، چندی مشق تار کرده و از برای تکمیل آن فن به اصفهان آمده، از مدرسه صدر او را خوش آمده، همه روزه صبح و عصر می رفت آنجا. چنانکه از وی حکایت کنند، در هنگام رفتن به مدرسه، در دکان جنب مدرسه، درویشی وی را میخواند و از وطن مألوف و حرفت و نسب او جویا میشود. جهانگیر خان شرح حال خود را کماکان با درویش در میان میگذارد. میگفت: چون گفتار من به پایان رسید، درویش خیره در من نگریسته، گفت: گرفتم در این فن، فارابی وقت شدی، مطربی بیش نخواهی بود. گفتم: نیکو گفتی و مرا از خواب غفلت بیدار کردی، هان بگو چه باید کرد که خیر دنیا و آخرت در آن باشد؟ گفت: چنین میآید که تو را فضا و هوای این مدرسه پسند افتاده، در همین جا حجره گرفته، به تحصیل علم مشغول باش. گویند: جهانگیر خان میگفت: من بدین مقام از همّت نفس آن درویش و یمن راهنمایی او رسیدم»[۸]
جهانگیرخان ابتدا در مدرسه الماسیه چهارسوق مقصود، سپس در مدرسه جدّه بزرگ و دست آخر در مدرسه صدر حجره طلبگی داشت. بیشتر دوران در مدرسه جدّه و ایام اشتهار استادی و مدّرسی او تا پایان عمر در مدرسه صدر گذشته بود.[۹] وی عمده حکمت مشایی و منطق، از قبیل شرح اشارات و شفای بوعلی را با شرح منظومه سبزواری در اصفهان خوانده و برای خواندن اسفار و شرح فصوص به تهران رفت و نزد آقا محمّد رضا قمشه ای متخلّص به «صهبا» کسب فیض نمود.[۱۰]حکیم قشقایی ریاضی، هیئت و نجوم را از استادان سرشناس آن زمان فراگرفت.[۱۱]
اساتید
اساتید وی عبارتند از:
- حاج شیخ محمد باقر مسجد شاهی(فقه و اصول)
- میرزا محمد حسن نجفی(فقه و اصول و شرح لمعه و قوانین)
- حاج حسینعلی تویسرکانی(خارج فقه و اصول)
- ملا اسماعیل درکوشکی(فلسفه)
- میرزا عبدالجواد حکیم خراسانی(فن طب و طبیعیات)
- آقا محمدرضا قمشهای(فلسفه) [۱۲]
- ملاحیدر صبّاغ لنجانی (ریاضیات)[۱۳]
شاگردان
وی بزرگترین استاد مدّرس فلسفه و کلام و فقه و اصول و حدیث بود، اما عمده تخصص و اشتهارش در حکمت و فلسفه الهی بود. طب و طبیعیات را نیز بخوبی میدانست و تدریس میکرد.[۱۴] حوزه درس رسمی وی در مسجد جارچی تشکیل میشد و این کار را به رعایت جانب حکیم مدّرس معروف هم مدرسهاش، مرحوم آخوند کاشی مینمود که حوزه درس وی در ایوان مدرس خود مدرسه تشکیل میشد. وی قبلاً در مدرسه جده بزرگ بود که چون در صدد اصلاح و به قول مخالفانش فضولی در آمد، اخراجش کردند و قبل از آن مدرسه، در جدّه کوچک حجره داشت که اولین حجره او در اصفهان بود.[۱۵]
جهانگیر خان در مدت سی چهل سال اقامت وتدریس متوالی در مدرسه صدر، شاگردان بسیار تربیت کرد.[۱۶] در فاصله حدود نیم قرن که پایانش سال 1328ق سال وفات جهانگیر خان یا پنج سال بعد؛ یعنی1333ق وفات آخوند کاشی باشد، کمتر کسی است که در اصفهان تحصیل کرده و در خدمت این دو استاد بزرگ درس نخوانده باشد. بزرگترین شاگرد جانشین جهانگیر خان، استاد علّامه، آقا شیخ محمدحکیم خراسانی بود که بعد از وی مدت 28 سال تا پایان عمر در همان مدرسه به تدریس فلسفه و تعلیم و تربیت طلاب با همان سبک و شیوه فاضله خان اشتغال و علماً و عملاً به استاد خود تأسی داشت.[۱۷]
حکیم قشقایی اسفار، شفا، شرح منظومه، مکاسب، شرح کبیر و ریاضیات و اخلاق را تدریس مینموده است و گفتهاند: در درس شرح منظومه وی قریب 130 نفر شرکت میکردند.[۱۸]
از مهمترین و شاخصترین شاگردان مرحوم خان میتوان از آیات عظام و حجج اسلام ذیل نام برد:
- حاج آقا رحیم ارباب
- سید حسین طباطبائی بروجردی
- شیخ محمد حکیم خراسانی
- سیدمحمد داعی الاسلام لاریجانی
- ضیاءالدین درّی
- میرزا محمدعلی شاه آبادی اصفهانی
- محمدحسین فاضل تونی
- سیدجمالالدین گلپایگانی
- حاج میرزا مهدی دولتآبادی
- سید حسن مدرس
- شیخ حسنعلی اصفهانی نخودکی
- آقا نجفی قوچانی
- میرزا حسین نائینی
- شیخ مرتضی طالقانی
- شیخ جواد آدینه ای
- سید حسن مشکان طبسی
- سیدصدرالدین کوپایی
- شیخ محمود مفید
- سید محمد کاظم عصّار
- میرزا ابوالقاسم ناصر حکمت
- سید ابوالحسن مدیسه ای اصفهانی
- آقا ضیا ء الدین عراقی
- سید محمد مقدس اصفهانی
- شیخ علی فقیه فریدنی
- حاج شیخ محمدحسن عالم نجف آبادی
- ملا محمّد همامی
- میرزا محمد باقر امامی
- ملا فرج الله درّی
- میرزا محمد حسین مدرس کهنگی
سیره اخلاقی
او علاوه بر مقام علمی و فلسفی از جهت متانت، اخلاق و رعایت آداب معاشرت، حلم، تواضع، سنگینی و وقار، مسالمت، مهربانی و خوشزبانی با عموم طبقات و ارباب مسالک بسیار عالی بود. هیچ کس در تمام عمر از وی حالت تندی و خشم ندید و یک سخن زشت و ناهنجار از زبانش نشنید. کسی را که از جاده دین و مذهب یا اخلاق خارج میدید، به زبانی نرم با کمال دلسوزی و خیر خواهی دلالت و هدایت میفرمود و اکثر دلالتهای او مؤثر میافتاد. دردمندان اخلاقی و کسانی که به لغزش مذهبی و عقیدهای و فکری افتاده بودند، پیش خان بدون ملاحظه و بیم، درد و عقیده باطنی خود را اظهار میکردند و آنها را حکیمانه معالجه و راهنمایی میفرمود. با ارباب مذاهب باطله بسیار مؤدّب و خیر خواهانه مباحثه و آنها را با دلیل و برهان به راه حق هدایت می کرد.[۱۹]
او زندگی زاهدانه ای را پیشه کرده بود و سالها در تجرد و استغنا در حجره مدرسه صدر زندگی کرد و هرگز از وجوهات شرعی استفاده نکرد؛ بلکه زندگی خود را از اجاره بهای سالانه زمینی که داشت میگذراند. او تا پایان عمر لباس عشایری پوشید و لباس مرسوم عالمان را بر تن نکرد.[۲۰] جهانگیرخان الگوی معنویت و خلوص و مجاهده با نفس بود و در خُلق حُسنه و دلسوزی نسبت به شاگردان و رعایت احتیاط در امر به معروف و نهی از منکر اسوه ای کم نظیر به شمار می رفت.[۲۱]
وی به تمام جهات و آداب شرعی متأدّب وبه فضایل اخلاقی آراسته بود. حاصل عمرش صرف تعلیم و تربیت طلاب گردید. شبانه روز چند درس فقه و اصول و فلسفه و کلام میگفت. ایام تعطیل به درس حدیث و تفسیر و اخلاق میپرداخت و مخصوصاً درس اخلاقش برای طلاب بسیار مفید بود.
خان برای عموم طلاب از مدرسه صدر و مدارس دیگر، بهترین پدر مهربان و مربی کاردان بود.
سالهای آخر عمرش به اصرار جمعی از خواص و علما و طلاب که میخواستند نماز جماعت بیغلّ و غش داشته باشند، با کراهت طبع، امامت جماعت مسجد قبلی مدرسه صدر را، خاصّه ماه رمضان قبول کرد ... موقع نماز دستمالی سفید دور سر میبست. نماز جماعتش گرمترین جماعتها بود و خواص متدین عالم وعامی، حتی کسانی که خود ریاست روحانی و امامت داشتند، از محلات دور و نزدیک برای درک جماعتش بر یکدیگر سبقت میجستند.
میرزا حسن خان جابری انصاری مینویسد:
طلاب را به آرامی و اخلاق نیک تهذیب میفرمود. اگر شارب مسکری یا فاعل منکری را شبانه گرفته به مدرسه آورده برای اجرای حدّ، آن مرحوم میفرمود، حبسش کنند تا به هوش آید؛ بعد خود نیمه شب، رفته او را رها و از مدرسه بیرونش کرده و به اندرز حکیمانه به راه راستش آورده.
آن چنان بزرگ منش [بود] و طبع بلند داشت که سلاطین و حکّام وقت، مانند ظلّالسلطان مسعود میرزا نیز جرأت اظهار مساعدت مالی به او نمیکردند و با آنکه از حیث معاش در عسرت بود، لیکن به سبب عفت و استغناء اغلب او را متموّل تصوّر مینمودند.[۲۲]
به ورزش تیر اندازی و سوار کاری علاقه داشت ولیکن به شکار و هوی و هوسهای دیگر تیر نمیانداخت و برای سلامتی خود همه روزه مقداری پیاده راه میرفت و در اواخر عمر که بیرون رفتن از مدرسه برای وی مشکل بود اطراف مدرسه مدتی قدم میزد.[۲۳]
جایگاه
جایگاه علمی
عظمت علمی حکیم قشقایی، از شاگردانی که در پرتو تربیت او کمال یافتند و خود هر یک مشعلدار علم و دانش و فقه و استوانههای معارف اسلام گشتند، پدیدار است. بسیاری از اندیشمندان درباره مقام علمی و اخلاقی جهانگيرخان قشقايی اظهار نظر کرده و او را ستودهاند. مرتضی مطهری، قشقايی را استاد مسلّم فلسفه در اصفهان دانسته است.[۲۴]
جهانگیرخان، در دورانی که مخالفین فلسفه در حوزه علمیه اصفهان نفوذ زیادی داشتند و مطالعه، تحصیل و تدریس فلسفه کفر تلقّی می شد، کم کم شروع به تدریس فلسفه نمود و آن وحشت از فلسفه را به اُنس تبدیل کرد. در فلسفه از پیروان حکمت متعالیه (حکمت صدرایی) بود.
جایگاه سیاسی
به لحاظ سیاسی خاندان جهانگیر خان میانه چندان خوشی با سلاطین قاجار نداشتند. ریشه این کدورت سیاسی به ابتدای حکومت قاجار و دوره سلطنت آقا محمد خان میرسید. بنا به نوشته استاد همایی: پدرانش در طایفه دره شوری قشقایی سمت ریاست وکلانتری و ایلخانیگری داشتند و سلاطین زندیه، بخصوص لطفعلی خان زند را حمایت میکردند. به همین جهت، آقا محمد خان قاجار پس از پایان کار سلسله زندیه، به سرکوبی و انتقام از خاندان قشقایی نیز پرداخت و منصب ریاست و متملّکات موروثی ایلی را از آنها گرفت و آنها را به دو سه فرسخی قمیشه در قریه دهاقان کوچ داد. فتحعلی شاه هم به پیروی از روش آقا محمد خان، با این خانواده برخورد خوشی ننموده، اما بعد از وی سختگیری نسبت به این طایفه کمتر شد و آنها توانستند عادت ییلاق و قشلاق را دوباره از سرگیرند.[۲۵]
جناب مینویسد:
«درانقلابات اخیر ایران که جماعتی از علما متابعت حاج شیخ فضل الله نوری و محافظت اصول قدیمیه بر ضد مشروطیت و مجلس دارالشوری، اقدامات و هیجانات داشتند، جهانگیر خان فقط در ذکر معایب مشروطیت اطاله سخن مینمود.»[۲۶]
چنانکه به نقل شاگرد فرزانهاش، حاج آقا رحیم ارباب، وی مشروطیت را از اصالت مبرّا میدانست و آن را تا حدودی زاییده دسایس استعمارگران فرنگ خوانده، میگفت: « اگر چه توده مردم به مشروطه دل بستهاند و جانها باختهاند، ولی این حوادث ریشه در استبداد دارد؛ شاید هم میخواهند دین مردم را بدزدند»[۲۷]
آثار
پس از وفات جهانگیرخان، حکیم خراسانی به جمعآوری اشعار او همت گمارد.[۲۸] ولی این دیوان اکنون در دست نیست[۲۹] و فقط غزلیاتی از آن به جای مانده است. او علاوه بر دروس معمول مدارس دینی، «نهج البلاغه» را نیز تدریس میکرد و به خواهش او «شرح نهج البلاغه» تألیف میرزا محمّد باقر نواب لاهیجی را به چاپ رساندند. برخی گفته و نوشتهاند که جهانگیرخان شرحی بر نهجالبلاغه نوشته است.[۳۰] امّا هنوز چنین کتابی یافت نشده و شاید انتساب این اثر به جهانگیرخان ناشی از برداشت اشتباه از دیباچه «شرح نهج البلاغه» مرحوم نواب باشد.[۳۱]
جهانگیرخان عارفی آگاه بود. مثنوی معنوی را برای معدودی از خواصّ اهل حال تدریس می کرد و دقایق و ظرایف آن را یادآور میشد.
جهانگیرخان قشقائی در جوانی شعر می سروده ولی از میان آنها تعداد کمی باقی است. این شعر از اوست:
هوای ساحت چین باد صبحدم دارد | مگر گذار بر آن زلف خم به خم دارد | |
بکش بساط به صحرا که باد نوروزی | حدیث های خوش از روضه ارم دارد | |
**** | ||
به روزگار شادیم بس است که دل | ز عشق روی تو چون لاله داغ غم دارد | |
به بزم ساقی گل چهره از پی قدحی | مراست جان به کف ار دیگری درم دارد[۳۲] |
وحيد دستگردى مى گويد:
من از جهانگيرخان با اينكه چنـدين سـال در محضـر درس وى حاضر بودم هيچگاه دعوى شعر و شاعرى نشنيدم و پس از رحلت وى از شاعرى و شعر وى بوسيله ى شيخ محمد حكيم كه به وى محرمترين اشـخاص بود آگاه شدم.[۳۳]
سيداحمدديوان بيگى به طبع شاعرى جهانگيرخان اشاره دارد و مىنويسد:
«امـا در جوانى گاهى چيزى مى گفتهاند و حالا بكلّى تارک اند بعد از آنكه مكرّر خواستم كه طالبم اسمى از شما در اين اوراق (حديقةالشعرا) برده شود چند شعرى كه از زمـان قديم در خاطرشان مانده بود فرمودند و نوشته شد».
حديقةالشعرا اين ابيات را از جهانگيرخان قشقايى آورده است:
دوش عشقت برد آرام از دل و از چشم خـواب | یاد رويــت بــود كــارم تــا برآمــد آفتــاب | |
دل گرفت از مدرسه ياران كجـا كـوى حبيـب | جان فسرد از وسوسه ساقى بـده جـام شـراب | |
**** | ||
شميم سـاحت چـين بـاد صـبحدم دارد | مگر گذار بر آن زلف خـم بـه خـم دارد | |
به روزگار همين شاديم بس است كـه دل | ز عشق روى تو چون لاله داغ غم دارد[۳۴] |
وفات
وفات اين حكيم در شب13ماه رمضان سـال1328قمـرى در اصـفهان[۳۵] اتّفـاق افتاد و پس از اقامه نماز بر پیکر او توسط شیخ محمّدتقی آقانجفی، در تکیه آقا سیّد محمّد ترک (که بعدها به تکیه جهانگیرخان نیز شهرت یافت) در تخت فولاد اصفهان مدفون شد.[۳۶]
در سالهای اخیر مجموعه فرهنگی مذهبی تخت فولاد وابسته به شهرداری اصفهان بقعهای شکوهمند بر سر مزار او بنا کرده است.
میرزا حسن خان جابری انصاری این مصرع را ماده تاریخ فوت او یافته است: «جهانگیر نزد خدای جهان شد»[۳۷]
«مهجور دهاقانی» در ضمن مرثیه ای که برای او سروده، ماده تاریخ وفات او را چنین یافته است:
مهجور» خواست سال وفاتش ز پیر خرد | گفتا: «شد آفتاب جهانگیر مُنکَسِف[۳۸] |
پانویس
- ↑ مهدوی، اعلام اصفهان، ج2، صص404-402.
- ↑ دیوان بیگی، حدیقهالشعراء، ج ۱، ص۳۸۷؛ رکن زاده، دانشمندان و سخن سرایان فارس، ج ۲، ص161.
- ↑ آقابزرگ تهرانی، طبقات اعلام الشیعه، قسم ۱، ص۳۴۵.
- ↑ ديوان بيگى، حديقةالشعرا، ج۱، ص۳۸8.
- ↑ عبرت نائینی، تذکره مدینه الادب، ج ۳، ص245؛ آقابزرگ تهرانی، اعلام الشیعه، قسم ۱، ص۳۴۵؛ همایی، دیوان طرب، ص۷۱.
- ↑ بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری، ج ۱، ص۲۸4.
- ↑ همايى، شعوبيه، ص113؛ لطفی، تذکره شعرای تخت فولاد اصفهان، ص186.
- ↑ عبرت نائینی، تذکره مدینه الادب، ج3، ص299.
- ↑ همایی، تارخ اصفهان(مجلد ابنیه و عمارات)، ص263.
- ↑ مهدوی، اعلام اصفهان، ج2، ص403.
- ↑ گزی، تذکرهالقبور، ص۲۴۶؛ جناب، رجال و مشاهير اصفهان، ص189.
- ↑ همایی، تاریخ اصفهان(مجلد ابنیه و عمارات)، صص264-263.
- ↑ جناب، رجال و مشاهیر اصفهان، ص189.
- ↑ همایی، دیوان طرب، ص۷۰؛ ایزدگشسب، شمسالتواریخ، ص۶۰.
- ↑ همایی، تاریخ اصفهان(مجلد ابنیه و عمارات)، صص266-265.
- ↑ آقابزرگ تهرانی، طبقات اعلام الشیعه، قسم ۱، ص۳۴۵؛ ایزدگشسب، شمسالتواریخ، ص۶۰؛ همایی، دیوان طرب، ص۷۱.
- ↑ همایی، تاریخ اصفهان(مجلد ابنیه و عمارات)، ص267.
- ↑ گلچین معانی، گلزار معانی، ص632.
- ↑ همایی، تاریخ اصفهان(مجلد ابنیه و عمارات)، صص269-268.
- ↑ قمی، فوائد الرضویه، ج ۱، ص۸۸؛ گزی، تذکرةالقبور، ص۲۴۶؛ صدوقی سها، تاریخ حکماء و عرفاء متأخر بر صدرالمتألهین، ص۸۵.
- ↑ مهدوی، اعلام اصفهان، ج2، ص403.
- ↑ جناب، رجال و مشاهیر اصفهان، ص190.
- ↑ همایی، تاریخ اصفهان(مجلد ابنیه و عمارات)، صص273-272.
- ↑ مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، ص610.
- ↑ همایی، تاریخ اصفهان(مجلد ابنیه و عمارات)، ج2، صص260-258.
- ↑ جناب، رجال و مشاهیر اصفهان، ص190.
- ↑ احتشامی، از مضراب تا محراب، ص34.
- ↑ دستگردی، مجله ارمغان، شماره 4و5، ص241.
- ↑ آقابزرگ تهرانی، طبقات اعلام الشیعه، قسم ۱، ص۳۴۵؛ آقابزرگ تهرانی، الاعلام، ج ۲، ص۱۴۱.
- ↑ بامداد، شرح حال رجال ایران در قرن ۱۲ و ۱۳ و ۱۴ هجری، ج ۱، ص۲۸۴.
- ↑ معلم حبیب آبادی، مکارم الآثار، ج4، ص1232.
- ↑ مهدوی، دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج1، صص 468 - 467؛ مهدوی، سیری در تاریخ تخت فولاد، صص 105 - 104؛ روضاتی، زندگانی آیت اللَّه چهارسوقی، صص 191-189؛ آقابزرگ تهرانی، نقباء البشر، ج1، ص344؛ کتابی، رجال اصفهان، ج1، صص 399-393؛ آقابزرگ تهرانی، الذریعه، ج14، ص122؛ همایی، تاریخ اصفهان (تکایا و مقابر)، صص 279-256؛فرصت شیرازی، آثار عجم: مقدمه، صص 61 - 60؛ رکن زاده، دانشمندان و سخن سرایان فارس، ج2، صص 161 - 160؛ باقی، مدرس مجاهدی شکست ناپذیر، صص 161 و 161؛ جابری انصاری، نصف جهان و همه جهان، ص130.
- ↑ قرقانى، زندگانى حكيم جهانگيرخان قشقايى، صص۶7 - ۶6.
- ↑ دیوان بیگی، حدیقه الشعرا، ج1، ص 388.
- ↑ حائری، روزشمار شمسی، ص۴۳۲.
- ↑ آقابزرگ تهرانی، طبقات اعلام الشیعه، قسم ۱، ص۳۴۵؛ رکن زاده، دانشمندان و سخن سرایان فارس، ج۲، ص161؛ لطفی، تذکره شعرای تخت فولاد اصفهان، ص188.
- ↑ جابری انصاری، نوشدارو، ص104.
- ↑ مجموعه فرهنگی و مذهبی تخت فولاد، دانشنامه تخت فولاد، ج1، صص457-453.
منابع
- لطفی، عليرضا (حامد اصفهانی)، تذكره شعرای تخت فولاد اصفهان: معرفی شعرای مدفون در تخت فولاد اصفهان، اصفهان، سازمان فرهنگی تفريحی شهرداری اصفهان، ۱۳۹۰.
- مهدوی، سید مصلح الدین، اعلام اصفهان، اصفهان: سازمان فرهنگی تفريحی شهرداری اصفهان، ۱۳۸۶.
- مجموعه فرهنگی و مذهبی تخت فولاد: زيرنظر اصغر منتظرالقائم، دانشنامه تخت فولاد اصفهان، ج1، اصفهان: سازمان فرهنگی تفريحی شهرداری اصفهان، چاپ اول، 1389.