این دانشنامه در حال تصحیح و تکمیل می باشد. از این رو محتوای آن قابل ارجاع نیست. پیشنهاد عناوین - ارتباط با ما

احمد غفراللهی جنت

از دانشنامه حوزه علمیه اصفهان
نسخهٔ تاریخ ‏۶ مرداد ۱۴۰۱، ساعت ۱۷:۳۳ توسط Kh1.amini (بحث | مشارکت‌ها) (ایجاد صفحه)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

شاعر اديب احمد غفراللّهى فرزند حاج محمدجعفر روغنى متخلّص به جنّـت در حدود سال 1270 شمسى در اصفهان ديده به جهان گشود. او از معاصران و معاشران شعراى بزرگ اصفهان همچون صغير و شكيب و گلزار و دريا و جابر و مسرور بـود. در شعر از شاگردان سينا كرونى، ثمر اصفهانى و غمگين اصفهانى بود. از جـوانى بـه سرودن شعر روى آورد و پس از آشنايى با برخى مباحث عرفـانى بـه سـبك اهـل طريقت درآمد و ابتدا به ميرزا عباس پاقلعه‌اى و سپس به حاج ميـرزا زيـن العابـدين پاقلعه‌اى دست ارادت داد. پس از مدتى به استخدام اداره‌ى فرهنگ درآمد و در ابتدا به تدريس و سپس به امور ادارى در اداره‌ى فرهنگ مشغول شد. در انجمن ادبى شيدا با دكتر مسرور از اسـاتيد نظـم و نثـر آشـنا گرديـد و ايـن آشنايى تا زمان مرگ جنّت تداوم يافت نقل است در محفلـى در دانشـگاه اصـفهان استاد جلال تاج قطعه‌اى را در دستگاه ماهور اجرا می‌كند و دكتر مسرور و جنّت بـا جمعى از شعرا در آن محفل حضور داشتند. دكتر مسـرور غزلـى را بـه مناسـبت آن محفل می‌سرايد و همان شب مرحوم جنّت با غزلى با همان رديف و قافيه به استقبال غزل مسرور مى‌رود.

نفخه‌ى صور است جان اندر تن ما مى‌دمد يا دهان تاج(مـا) از بهـر آواز اسـت بـاز

از آنجا كه اين غزل بسيار مورد توجه دكتر مسرور واقع مى‌شود و قدرناشناسـى برخى از بزرگان از مقام ادبى جنّت و بخشش او را مشاهده مى‌كنـد بـا ابيـاتى از او مى‌خواهد اصفهان را ترك گويد و همراه او به تهران سفر كند. شايان ذكر است كه اين درد هميشه گريبانگير شعراى نغزسـراى اصـفهانى بـوده است چنانكه جمال الدين عبدالرزاق اصفهانى نيز با اين دو بيت از فرزند چنين تقاضا مى‌كند كه:

دانـا پـدرى گفـت بـه فرزنـد خَلَـف دنيا طلبى به هند و عقبـى بـه نَجف
خواهى كه نه عقبى و نه دنيات دهنـد بنشين به سپاهان و بكـن عمـر تلـف

درخواست مسرور از جنّت در اين ابيات مشاهده مى‌شود:

اى آنكــه گــه ســخن ســرايى با من چو كلام گشته مجـزوم مـن قـدر تـو دانـم اى بـرادر نى زاهد پير و شـيخ معصـوم
بخرام به رى كـه در صـفاهان قدر تو حكايتى است مكتـوم بخرام بـه رى كـه بـاز گـردد مسرور به خدمت تو مخـدوم

مرحوم جنّت ازدواج نكرد و صاحب فرزندى نبود. چنانكه خود مى‌گفت: من بـا طبع خود ازدواج نموده‌ام و فرزندانم اشعار من هستند. و به همين دليل پس از مرگ، بخشى از اشعارش با بى‌توجهى به سرنوشتى مانند سرنوشت ديوان مجنـون سـيچانى گرفتار مى‌آيد و در برگ برگ دفتر اشـعارش عطـاران زردچوبـه و فلفـل و غيـره و بقّالان چاى و قند و... مى‌پيچند. و فقط اشعار مختصرى در دست است كه به همـت آقاى عبدالحسين روغنى متخلّص به ضيمران برادرزاده‌ى ايشان گردآورى و به چاپ رسيده است كه با مقدماتش بالغ بر 150 صفحه مى‌شود و بخشـى از آن بـه مثنـوى بلندى با عنوان عروسى اجبارى اختصاص دارد كه اشعار آن جنبه‌ى انتقادى و اندرز دارد. مرحوم جنّت در سن هفتاد و هفت سالگى يعنى سال 1377 قمـرى دار فـانى را وداع گفت و در تكيه‌ى علامه ملا اسماعيل خواجويى مدفون گرديد. شعراى اصفهان از جمله استاد فضل اللّه اعتمادى «برنا» و شكيب اصفهانى و علـى غفراللّهـى مـاهر اصفهانى و عبدالحسين روغنى ضميران در وفات وى مرثيه سروده‌اند.

اشعار سنگ‌نوشته مزار او چنين است:

اى آنكــه آمــدى ســوى آرامگــاه مــن خوش آمدى كه بود به راهـت نگـاه مـن
بنشين و گوش كن سخن مرا به گوش جان زيــرا كــه طــى كنيــد شــما نيــز راه مــن
راهيست بس دراز و خطرخيـز و هولنـاك افعــال نيــك مــن بــود اينجــا پنــاه مــن
سال هزار وسيصد و هفتـاد و هشـت بـود دست اجـل بـه سـينه فـرو بسـت آه مـن
****

از اشعار اوست:

[۱]

من از آن روز كه در عشـق قـدم بنهـادم شب نباشد كه به گـردون نرسـد فريـادم
مى‌زنم داد ز بيـداد رقيبـان شـب و روز تا مگـر دادرسـى خيـزد از ايـن بيـدادم
نكند هيچ نصيحت اثـرى در مـنِ مسـت زآنكه من عاشـق و ديوانـه ز مـادر زادم
آنچنان مست و خرابم كه گر آيـد روزى جــاى تعميــر نبينــد كــه كنــد آبــادم
ســرو از بــى‌بــرى آزاد بــود در گلشــن مـن برومنـدم و از هـر دو جهــان آزادم
آخر اى خضر، ره كعبه‌ى مقصود كجاست تا به سر طى كنم اين ره كه ز پـا افتـادم
خواستم تا سخن از وصف دهانش گـويم بـرد آن نقطـهى موهـوم سـخن از يـادم
«جنّت» ارنامه‌ى ما را نفرسـتاد جـواب به همان خوانـدن و انـداختنش دل‌شـادم


منبع

برگرفته از کتاب تذکرة الشعرای تخت فولاد اصفهان: معرفی شعرای مدفون در تخت فولاد اصفهان، علیرضا لطفی(حامد اصفهانی)، اصفهان: سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان. 1390. صص 181 - 185

  1. ضيمران روغنى، عبدالحسين، ديوان جنّت اصفهانى، صفحات 68 ـ 89