این دانشنامه در حال تصحیح و تکمیل می باشد. از این رو محتوای آن قابل ارجاع نیست. پیشنهاد عناوین - ارتباط با ما
محمدرضا حسام الواعظین
واعظ جلیل و خطیب فاضل، محدّث خبیر و ادیب شاعر خطّاط.
این نوشتار نیازمند ویرایش فنی یا ادبی می باشد. |
وی در سال 1300ق (1261ش) در محلّه پا قلعه اصفهان چشم به جهان گشود.
پدرش: حاج میرزا محمّد علی علاقه بند فرزند ملاّ اسماعیل بن علی بن جعفر بن حسن اصفهانی از محترمین اهل منبر اصفهان بود که سال ها در این شهر به وعظ و ارشاد و هدایت مردم مشغول بود.
خاندان
پدران وی نیز همه اهل علم و منبر بوده و در این شهر می زیسته اند.
به نوشته جناب حجه الاسلام و المسلمین آقای سیّد حسین مدرّس نجف آبادی: »میرزا محمد علی از ابتدای جوانی صاحب قریحه و استعدادی سر شار در وعظ و خطابه بود. مقدّمات علوم اسلامی و زبان عربی را در سطوح مختلف در نزد مدرسین عصر خود فرا گرفته و سپس در درس خارج فقه و اصول آیت اللّه سیّد محمّد نجف آبادی سال ها حضور یافت تا به مقام اجتهاد ارتقأ یافت و بسیاری از مسائل اختلافی را به اجتهاد خود عمل می کرد»[۱]
حاج محمّد علی در سال 1325ق در سنّ پنجاه و هفت سالگی درگذشت و یازده فرزند (پنج پسر و شش دختر) از خود باقی گذاشت.
از میان اولاد ذکور او:
شیخ محمّد رضا حسام الواعظین، دومین فرزند، و شیخ مهدی واعظ، چهارمین فرزند، و آقا میرزا علینقی، هفتمین فرزند او، هر کدام از جهت یا جهاتی چهره ای شاخص یافتند، امّا تنها هنری که هر سه برادر در آن دستی توانا داشتند، خط خوش بود.
به نوشته آقای محمّد حقوقی:
«برادر کهتر، آقا میرزا علینقی در عین جوانی در بیست و چند سالگی درگذشت در حالی که در خطّ نستعلیق مهارت بسیار داشت، تا آنجا که با توجه به همین دو سه نمونه خطّ باقی مانده از او میتوان ادّعا کرد که اگر از عمری طبیعی برخوردار میشد، خطّ او تا حد خطّ میر عماد بزرگ پیش می رفت»[۲]
حاج میرزا محمّد علی پس از وفات در قبرستان مقابل تکیه آباده ای مدفون شد. مرحوم جلال الدین همایی می نویسد:
«بیرون تکیه سیّد محمّد ترک، تقریبا مقابل درب مدخل تکیه، کناره جاده، دست چپ، واعظ روضه خوان شهیر حاج میرزا محمّد علی پاقلعه ای متوفی یک شنبه دوم ذی القعده 1325 قمری، پدر آقای شیخ محمّد رضا حسام الواعظین سلمه اللّه تعالی مدفون است که هیچ اثر قبر ندارد، و مکرّر دیده ام که آقای حسام روی زمین مقابل دکان جنب تکیه می نشیند و برای پدر بزرگوارش فاتحه می خواند. مرحوم حاج میرزا محمّد علی در آخرین سفری که به زیارت کربلای معلی می رفت فجأه درگذشت. پسر بزرگش مرحوم حاج شیخ اسماعیل معروف به آقا بزرگ [۳]همراه پدر بود. جنازه را به اصفهان برگردانیده، در مدرسه خان پاقلعه، پای منبر برادرش شیخ محمّد رضا حسام گذاردند و از آن جا به تخت فولاد بردند. پیداست که حسام را از دیدن جنازه پدر بی خبر چه حال دست داده است!»[۴]
در موقع تعریض خیابان قبر حاج میرزا محمد علی در خیابان قرار گرفت و مرحوم حسام جسد پدر را که پس از چندین سال هنوز تازه و تغییر نیافته بود مجددا کفن کرده[۵] و به تکیه سید العراقین حمل نمود و در یکی از اطاق های شرقی آن دفن کرد.
تحصیلات
مرحوم حسام الواعظین تحصیلات خود را از مکتب خانه میرزا عبدالغفّار پاقلعه ای آغاز کرد و با مقدّمات صرف و نحو آشنا شد و سپس ادبیات عرب را نزد اساتیدی از جمله سیّد محمود کلیشادی، استاد معروف «مغنی اللبیب» آموخت.
از اساتید درس فقه و اصول او نیز حضرات آیات ذیل را می شناسیم:[۶]
- آخوند ملاّ حسین کرمانی
- شیخ محمّد تقی آقا نجفی اصفهانی
- سیّد محمّد نجف آبادی
- سیّد محمّد باقر درچه ای
وی طبّ قدیم (قانونچه، شرح اسباب و شرح نفیسی) را نیز به همراه جمعی از فضلأ از جمله آیت اللّه میرزا محمّد طبیب زاده در نزد مرحوم میرزا ابوالقاسم گوگردی (ناصر حکمت) فراگرفت.[۷]
او در این زمینه از مرحوم سیّد مصطفی مؤیدالاطبأ نیز استفاده می کرد.[۸]
بر منبر وعظ و خطابه
مرحوم حسام الواعظین به علت قریحه ذاتی و موروثی خود ضمن ادامه تحصیل، از خطابه و منبر هم غفلت نداشت و اندک زمانی نگذشت که مهارت وی در این فن مورد توجه خاصّ و عام قرار گرفت و پس از ازدواج، در اصفهان در مجالس مهم به منبر و خطابه پرداخت.
شهرت وی در خطابه به طوری بالا گرفت که از تهران از وی دعوت به عمل آمد و او چند سالی در آنجا در مجالس تعزیه دارای به منبر رفت و پس از حدود پنج سال به اصفهان بازگشت.[۹]
به نوشته حجّه الاسلام والمسلمین سیّد حسین مدرّس نجف آبادی (داماد او:
«مرحوم حسام الواعظین علاوه بر تسلّط در علوم فقه و اصول، در سه رشته دیگر سرآمد بود:
نخست: در مسأله ولایت و تمسّک به عترت طاهره نهایت اهتمام را داشت و نظر به شرایط زمان و تسلّط طاغوت و تبلیغات ضدّ دینی آنان، به نظر می رسد که آن مرحوم رسالت داشت که مودّت اهل بیت و ولایت ائمه طاهرین را که تا حدّی در قلوب شیعیان کم رنگ شده بود احیا نماید، و با همین هدف بود که اکثر مطالب منبرهای او حول و حوش ولایت و مودّت اهل بیت علیهم السلام دور می زد.
دوّم: علم تاریخ که علاوه بر تاریخ صدر اسلام و احوالات ائمه طاهرین و خلفای معاصر آنان، در زمینه تاریخ دوران صفویه و قاجار نیز تسلّط کامل داشت و در منبر از وقایعی سخن می گفت که در کتاب های مدوّن تاریخ، ذکری از آنها نیست و او با کنجکاوی آنها را از لابلای کتب دیگر به دست آورده بود.
سوّم: آگاهی از علم انساب که در آن به طرز شگفت آوری مهارت داشت و خاندان های دو شهر اصفهان و تهران را با تمام ویژگی های هریک می شناخت و گاهی از خصوصیاتی درباره برخی از فامیل ها خبر می داد که حتی بزرگان و سران آن خانوداه از آن بی خبر بودند و موجب شگفتی آنان می شد»[۱۰]
آقای محمّد حقوقی نیز در این باره می نویسد:
«اغلب در مجالس ترحیم مشاهیر و سادات بود که فرزندان با نام پدران خود آشنا می شدند. مجالسی که جز این که بسیاری از طالبان وعظ و جوانانی را که قصد داشتند، در آینده اهل منبر شوند، جلب می کرد و به تند نویسی وا میداشت، دیگر مستمعان را نیز به شگفتی می انداخت وگاه صاحب مجلس ختم را هم. از جمله در مجلسی که بر اثر درگذشت پدر شادروان دکتر مسیح جلوه( از متخصصان معروف قلب در اصفهان) برگزار شده بود، دکتر جلوه خود به زبان آورد که برای نخستین بار است که با شجره نامه خویش آشنا می شود و سخت شادمان از این که پدر او از نوادگان حکیم و طبیب متأله، مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه ، از مشاهیر علمای حکیم عهد ناصری و از سادات طباطبائی است که شاخه های شجره نامه او به ریشه حسن مثنی فرزند امام حسن مجتبی علیه السلام می رسید.
و امّا این مجالس ختم تنها یکی از انواع منبرهای حسام بود. واعظی که سی سال آخر عمرش از 1310 تا 1340ش (سال وفات او) جامع ترین خطیب شهر اصفهان محسوب می شد و جاذب ترین منبرها را داشت، به طوری که نه تنها عامه مردم که خواص را نیز به شرکت در مجالس وعظ خود مشتاق می کرد، به خصوص که همیشه به مقتضی و مقام مجلس سخن می گفت و به عنوان یک رجالیِ تاریخ دان، و یک خطیب ادیب، از درآمد کلام تا پایان، همراه با حسن ختام جز بر خطّ اصلی موضوع منبر خود به پیش نمی رفت و منبر را به پایان نمی رساند.
منبرهای او از لحاظ موضوع به چهار نوع مهم و متناسب منحصر می شد:
1. منابر مجالس ختم، که پیش از این به چگونگی برگزاری آنها اشاره رفت.
2. منبرهای دهه اول ماه محرم و دهه آخر ماه صفر که لاجرم همه منبرهای ایشان
به وقایع آن دو ماه به خصوص عزاداری سیّد الشهدأ (ع) و بیان سرنوشت دردناک اولاد و اصحاب او اختصاص داشت.
3. منبرهای ویژه ماه رمضان، که یک دوره تاریخ صدر اسلام و خاصه تاریخ زندگی حضرت علی(ع) را از آغاز تا پایان، از ولادت و در خانه کعبه تا شرح غزوات و جنگ ها و اتفاق غدیر وتأکید پیامبر(ص) بر ولایت او وچهار سال خلافت و بعد امامت آن حضرت از جهات مختلف وبا توجه به صفات و ابعاد گوناگون وجود او به عنوان یک انسان کامل باز می گفت. آن هم هر روز با سه منبر یک ساعت و نیمه، از بعد ظهر تا ساعت دو در مسجد شاه، و از ساعت دو و نیم تا چهار در مسجد حکیم، و از ساعت چهار و نیم تا شش در مدرسه چهار باغ، منبرهایی که در بیست سال آخر حیات ایشان همواره در همین سه مسجد برقرار بود، ولی با توجه به جنبه ها و نکته های تازه و شیوه های بیانی نو، هیچ وقت نیز حالت حرف های مکرّر به خود نمی گرفت.
4. منبرهای دیگر که با آن نوع منبر فرق داشت و در مواقع مختلف غیر از ایّام عاشورا و ماه رمضان و مجالس ختم، هر بار به مناسبتی خاص، خاصّه در دو ماه رجب و شعبان( ماه های اعیاد اسلامی) برگزار می شد و به ویژه در این مجالس بود که با یک نگاه در جمعیت حاضر، حدّ منبر خود را در می یافت، و با توجه به این که مجلس به هر کدام از اقشار، بیشتر وابسته بود، و لاجرم چهره های افراد آن بیشتر به نظر می آمدند، (مثلاً اهل علم یا اهل ادب و هنر یا رجال سیاسی یا تاجران و یا عموم مردم عادی) مطابق ذوق و فهم و تخصص هر قشر سخن می گفت حدّ همه را می شناخت وچون مردی جامع و سازگار بود برخی از اقشار خواص، محضر و مجلس وی را خوش می داشتند و صحبت با او را مغتنم می شمردند و به صورت دوره های هفتگی یا دو هفته یکبار یا ماهانه با او مجالست مدام داشتند.
دوره هایی که جز در سه ماه رمضان و محرم وصفر، در طول سال برقرار بود و هر دوره به گروهی خاصّ با توجه به سنخیّت آنان اختصاص داشت.
1. دوره های ماهانه با فقهای اصفهان: حضرات آیت اللّه خادمی، آیت اللّه اردکانی، آیت اللّه طیّب و...
2. دوره های هفتگی، همراه با برادر خود آقا شیخ مهدی با اهل منبر اصفهان از جمله: حاج آقا مصطفی رئیس الواعظین، حاج سیّد مرتضی ابطحی، آقا میرزا علینقی سجّاد و حاج آقا فضل اللّه سجّاد الواعظین، آقا حسن صدر، حاج آقا رضا صدر الحسنی و چند نفر دیگر، که چون همه از صدایی خوش برخوردار بودند، ساعتی در مجلس را به هم آوایی و هم خوانی (و به اصطلاح «دم گرفتن» با هم) می گذراندند. هم خوانی ای که صبح های شنبه هر هفته در منزل شخص «حسام» برقراربود. روضه خصوصی، مخصوص اهل منبر، که هرکدام به قصدهمین هم خوانی در مجلس حضور می یافتند و معمولاً به مناسبت روز یا ماهی که در آن بودند، با هم دم می گرفتند. مثلاً سوم شعبان سال روز ولادت حضرت سیّد الشهدأ(ع) که به یاد دارم ترجیع بندی را می خواندند که واسطه العقدآن، این بیت بود:
اِنّ فی الجنه نهراً مِن لَبَن لِعلیًّ و حسینً و حسن
3. دوره های تابستانی با علما و ادبا که بیشتر در مدّت اقامت سه چهار ماهه استاد علاّمه جلال الدین همایی در اصفهان تشکیل می شد. از جمله کسانی که در این دوره، خاصّه به مناسبت حضور استاد، شرکت کردند، می توان از آقا سیّد مجتبی روضاتی، حاج آقا جمال (صهری)، آقا حسن صدر، حاج میرزا علی آقا شیرازی و... نام برد. مجلسی که گاه نیز به میزبانی استاد آقا وهاب کلانتری و شاعر ادیب سیّد مجتبی کیوان و گاه نیز با حضور علما و ادبای شهرهای دیگر که هر ساله، فصل تابستان به اصفهان می آمدند، تشکیل می شد.
4. دوره های ماهانه که منزل آقا میرزا زین العابدین نعمه اللهی پاقلعه ای برقرار می گشت و اعضای اصلی آن: مرحوم حسام، آقا شیخ مهدی (حقوقی) حاج آقا مصطفی و حاج آقا مهدی سیّد العراقین، آقا محسن نعمت اللهی، حاج آقا حسین مدرّس زاده ، حاج آقا رحیم و حاج آقا کریم میر عمادی و استاد شکراللّه صنیع زاده و دیگر صنعت کاران هنرمند اصفهانی (نقاش، مینیاتور ، میناکار، منبّت کار) و خاصّه شاعران مدّاح و مرید اهل فقر همچون: صغیر اصفهانی و شکیب اصفهانی ، و تابستان ها با حضور استاد جلال الدین همایی و میهمانان عام و عارف آشنا یا ناآشنایی که بیشتر از دو شهر کرمان و کرمانشاهان می آمدند، تشکیل می دادند. و این دوره ای بود که با دوره های دیگر از هر لحاظ، به ویژه از نظر شور و حال و قول و مقال تفاوت داشت.
و چنین بود که اهالی اصفهان هماره وجود او را مغتنم می شمردند. مردی که در منزلش برای هر کس واز هرجا همیشه باز بود. او که با هر کس و هر گروه به گونه ای رفتار می کرد که گویی خود یکی از همان ها است نه کمتر ونه بیشتر. مگر در برابر یک انسان یگانه، که سالی یک بار از روی لطف به منزل او پای می گذاشت. روزی که حسام از قبل خود را آماده کرده بود و در انتظار به سر می برد. تا وقتی که خبر میدادند «آقا» دارند تشریف می آورند. و او که تا آستان در به پیشواز می رفت و پس از سلام و عرض خیر مقدم، کنار ایشان اما یک گام عقب تر به راه می افتاد تا «آقا» درست در پائین اطاق کنار در می نشست و حسام که از این بابت هر بار سخت ناراحت می شد و هر چه تمنا می کرد که بفرمایید بالا، مورد قبول واقع نمی شد. آن گاه خود در کنار ایشان دو زانو و به حالت احترام، قرار می گرفت. دیداری که شاید بیش از نیم ساعت به طول نمی انجامید. تا هنگام مراجعت که باز تا سر کوی، ایشان را بدرقه می کرد.
بزرگ مردی محترم با نام حاج آقا رحیم ارباب، فقیه و حکیم متهجّد و متألّه، جامع علوم معقول ومنقول، که همچون وحید عصر و فرید دهر میرزا جهانگیرخان قشقایی استاد خود، تا پایان عمر طولانی خویش جز با کلاه پوستی سرنکرد و هیچ گاه عمامه بر سر ننهاد. استاد یگانه و مایه افتخار و مباهات همه شاگردان و کسانی که از محضر او به نحوی از انحأ برخوردار شده بودند; از جمله استاد همایی که هر سال به مجرد ورود به اصفهان به دیدار ایشان می شتافت و بعد هم در طول اقامت چند ماهه خود همراه با حسام، هیچ جلسه ای به پایان نمی رسید که از درجه علم و میزان تقوای «آقا» سخنی به میان نمی آوردند»[۱۱]
خصوصیّات اخلاقی
مرحوم حسام از محبّان و شیعیان واقعی اهل بیت عصمت و طهارت و دارای ملکات نفسانی بسیار ارزشمندی بود.
در جود و سخا و انفاق و دستگیری از مستمندان و صله ارحام و تفقّد از حال آنان کم نظیر و نمونه بود. توکّلی عجیب به پروردگار عالم داشت و افتخار خدمت به آستان مقدس حسینی سلام اللّه علیه را بزرگ ترین افتخار برای خود می دانست.
آقای محمّد حقوقی می نویسد:
«او در جواب پیشنهاد تدریس در یکی از مدارس عالی توسط یکی از اساتید مشهور، با همان نگاه و لبخند همیشگی اش گفت: آقا! از حضرت عالی بعید است، شما خود بهتر از هر کس می دانید که من جز خدمت ارباب خود (سید الشهدأ) به کاری دیگر موظّف نیستم. و این خود آیتی از توکّل به آفریدگار و توسّل به بهترین آفریدگان او بود که تا پایان عمر به شدّت در او وجود داشت و نه تنها در او، که در برادر او آقاشیخ مهدی نیز.
دو برادر راستین مصداق کامل یک روح در دو بدن که معمولاً در سه ماه رمضان، محرم و صفر از صبح تا شب در مساجد و تکایا (و نیز خانه هایی که خاصّه در ایام عاشورا مراسم سوگواری و عزاداری پا می کردند) به موعظه کردن و روضه خواندن اشتغال داشتند و لاجرم در رفاه مادی به سر می بردند، بی این که تا محرم دیگر که نه ماه طول می کشید و باز ایّام کار آنها آغاز می گشت، هیچ دغدغه ای به خود راه دهند
و در برابر اهل خانه که جمعاً (همراه با خدمتکار و همسر و سه فرزنداو ) به بیش از بیست نفر رسیدند به کمترین اضصرار و اضطراب دچار شوند. (خانه ای بزرگ و قدیمی که اقامتگاه هر دو برادر و با دو همسر و خواهر و دایه ای سخت مهربان بود.
از دو برادر، حسام فقط دو دختر داشت که دخت مهتر، همسر سیّد مجتبی کیوان ادیب و سخندان بود و دخت کهتر، همسر حاج آقا حسین مدرّس فرزند آیت اللّه سید محمّد نجف آبادی. و برادر دیگر آقا شیخ مهدی که هفت فرزند داشت و هر دو برادر با فرزندان و نوادگان که اغلب به کسب درجات عالی و به اخذ پایان نامه های تحصیلی از دانشگاه های داخل و خارج توفیق یافتند).
و لذا با توکّل و توسّل و با فراغ بال و آسایش خیال، روزگار می گذراندند، و عجبا که در مواقعی که مطلقاً انتظار نداشتند باواسطه های آشنا و ناآشنا از توجه »ارباب» برخوردار می شدند و این توجّه و توکّل آنها به خدا، به صور مختلف خود را نشان می داد.
از جمله وقتی مرحوم حسام پاکتی را که پس از مجلس ختم یکی از اعیان، به عیان دید، از صاحب این قلم که آن ایّام محصّل سال های اوّل دبیرستان بود، خواست که دیوان خواجه را به قصد تفأل باز کند تا بر اساس گفته حافظ تصمیم بگیرد، که کتاب باز شد و این غزل معروف آمد:
نه هرچهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشت
کلاه داری و آیین سروری داند
تا به این بیت رسید:
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن
که خواجه خود روش بنده پروری داند
که شنیدم گفت: عمو! کافی است. در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، تا مدتی گذشت و بر حال خود بازگشت و با حالتی شادمانه و پیروز، درِ پاکت را بست و دستور داد که به فلان کس نیازمند آشنا داده شود; بخششی که هر بار به یک محتاج تعلق می گرفت. چون همه آبرو مندان نیازمند یا نیازمندان آبرومند را می شناخت و در واقع، در این موارد پیش از این که به وضع خود و اهل خود بیندیشد، به تنگدستان و خانواده آنها می اندیشید، به خصوص که از وضع زندگی و میزان احتیاج اکثر خانواده ها با خبر بود و تا رفع احتیاج آنها را نمی کرد به فکر گذاردن شب و روز خانواده خود و خویشان دور و نزدیک نمی افتاد.
و باز چه بسیار شب هایی که چون به منزل وارد می شد، از اهل خانه می خواست که آنچه برای غذای شب آماده کرده اند، همراه باظرف آن به فلان ناشناس، که در پشت در انتظار می کشد، برسانند. کارهایی که برای اهل خانه هیچ شگفت آور نبود و در دم می فهمیدند که مثلا اگر قبای خود را بر تن ندارد در راه، به شخصی محتاج بخشیده است.
این دو نمونه از کارهایی بود که در برخوردهای اتفاقی با نیازمندان، اعّم از آشنا و ناشناس انجام می داد، و الا خود در خدمت به مردم برنامه های منظّم داشت، و یکی از آنها برنامه سالانه فصل خزان بود که چون زمستان نزدیک می شد، از تاجران نیکوکار می خواست که کاغذهایی به صورت «کوپن» با مهر مخصوص و با قید مقدار، از دو «من» تا پنج «من» چاپ کنند تا مایحتاج زمستانی مردم مثل زغال یا خاکه زغال های مخصوص «کلک»های زیر کرسی فراهم گردد و میان خانواده های محتاج که معمولاً همه را می شناخت به تعداد لازم تقسیم شود. خانواده های نیازمند امّا آبرومند که با نسب نامه اکثر آنها نیز آشنا بود»[۱۲]
مرحوم حسام ارادتی زاید الوصف نسبت به سادات و فرزندان حضرت زهرا سلام اللّه علیها داشت و نهایت احترام را نسبت به آنان مبذول می داشت.
مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی می نویسد:
«من خود شاهد بودم که سیدی فقیر در پای منبر ایشان نشست و روضه خواند. مرحوم حسام از منبر پایین آمد و در پهلویش نشست و از او تفقد و دلجویی نمود و مردم را به کمک کردن و اعانت او تشویق نموده و گفت: آقا! من از حضرت زهرا سلام اللّه علیها شرم دارم که بالای منبر نشسته باشم و اولادش پایین تر از من نشسته باشد»[۱۳]
حسام و هنر خوشنویسی
مرحوم حسام الواعظین هنر خوشنویسی را نزد آقا محمّد شمس الکتّاب [۱۴] از خوشنویسان معروف نسخ و ثلث و رقاع فرا گرفت.
استاد جلال الدین همایی می نویسد:
«آقای شیخ محمّد رضا حسام الواعظین که فعلاً در ثلث نویسی بی نظیر است از شاگردان اوست. خود شمس الکتّاب از شاگردان آقا غلامعلی (اصفهانی) نسخ نویس معروف بود».[۱۵]
چنانچه گفته شد، هر سه فرزند مرحوم میرزا محمّد علی در هنر خوشنویسیاستادی ماهر و فرزانه بودند. به نوشته جناب آقای محمّد حقوقی: «حسام الواعظین هرچند در خطّ نستعلیق تبحّر آن دو برادر را نداشت، لیکن در خطوط نسخ و ثلث و رقاع از جمله استادان مسلّم به شمار می رفت. واین حقیقتی است که تنها با دیدن نمونه های خطّ او بر سنگ های قبربرخی از بزرگان اصفهان در تخت فولاد از جمله در بقعه تکیه سیّدالعراقین می توان دید».[۱۶]
از جمله سنگ نوشته مزار آیت اللّه سیّد عبدالحسین سیدالعراقین و مرحوم سیّد مرتضی نعمه اللهی [۱۷] در مقبره آقا میرزا عباس پاقلعه ای به خطّ مرحوم حسام است.[۱۸]
شعر حسام
حسام الواعظین جز در هنر خوشنویسی، در نقاشی و ردیف های آوازی موسیقی، و به ویژه از استعداد سرایش شعر (به فارسی و عربی) و بالاخص ماده تاریخ سازی سخت برخوردار بود. معمولاً مصراع های ماده تاریخ ها را خود می سرود و بقیه قطعه را به دیگران می سپرد.[۱۹]
از جمله سروده های او نمونه های ذیل در دست است:
1. مادّه تاریخ وفات پدر فرزانه اش میرزا محمّد علی علاقه بند: «محمّد علی در ره دوست مرد» که ماجرای شنیدنی آن را در ادامه نقل خواهیم کرد.
2. مصراع مادّه تاریخ سنگ قبر برادرش آقا شیخ مهدی حقوقی:
«مهدی اندر بهشت منزل کرد» که آن را خود ساخته، امّا دیگر ابیات قطعه را داماد او مرحوم سیّد مجتبی کیوان سروده است.[۲۰]
3. ماده تاریخ رحلت عارف مشهور آقا میرزا عباس نعمت اللهی پاقلعه ای:[۲۱]
من روحه استعلمت عام وفاته
فرأیته متمثّلا بفؤادی
فسألت عن تاریخه ف أجابنی:
«الفقرُ فخری حّبُ جدّی زادی»
4. مرثیه ای در وفات عالم جلیل میرزا اسداللّه خاتون آبادی[۲۲] که بر سنگ مزارش واقع در تکیه علاّ مه میر محمّد اسماعیل خاتون آبادی بدین شرح آمده است:
آن که بُد زنده روانش ز تولّای علی
وان که شد سرخوش و سر مست ز صهبای علی
حاج سیّد اسد اللّه که در مدّت عمر
همچو عمّار بُد او واله و شیدای علی
بود هم عالم و هم زاهد و هم روشن دل
دل او طور و منّور ز تجلّای علی
بهر تاریخ وفاتش ز وفا گفت «حسام»:
«شد بهشتی اسد اللّه ز اعطای علی»
چند حکایت
حکایت اوّل
داماد مکرّم ایشان جناب حجّه الاسلام و المسلمین حاج سیّد حسین مدرّس نجف آبادی از قول ایشان چنین نقل می کند:
در بازارچه ای در خیابان هاتف جنب امامزاده اسماعیل که به بازارچه کلانتر معروف است، پیرمردی از نسل سادات مغازه عطاری داشت و همه ساله در ایام عاشورا در خانه خود که جنب بازارچه است مجلس عزا بر پا می داشت که من هم در آنجا منبر می رفتم. شبی طبق معمول پس از انجام منبرهایی که در سطح شهر داشتم برای حضور در آن جلسه و ذکر مصیبت، سواره عازم محل شدم. از اول بازارچه مزبور چند نفر که ظاهراً از آن مجلس بر می گشتند وقتی مرا دیدند گفتند:
جناب آقای حسام! تشریف نبرید، مستعمین وقتی از آمدن شما مأیوس شدند متفرّق گردیدند و اکنون کسی در جلسه نیست.
من هر قدر جلوتر رفتم این هشدارها را از عده ای دیگر شنیدم و ناچار به منزل خود برگشتم و در بستر خود به استراحت پرداختم. در آن حال به خواب رفتم و در خواب حضرت صدّیقه کبری سلام اللّه علیها را دیدم که با لحنی توأم با گلایه و ملامت به من خطاب فرمودند که چرا امشب در خانه آن سیّد ذکر مصیبت نکردی؟
گفتم: بی بی جان! مستمعی نبود. فرمودند: من که بودم؟
من خجلت زده از خواب پریدم، ولی خوشحال بودم که آن جلسه بی ریا و ذکر مصیبت من مورد توجه خاص حضرت فاطمه زهرا سلام اللّه علیها قرار گرفته است.
حکایت دوّم
جناب حجّه الاسلام و المسلمین سیّد مرتضی هاشمی فرزند عالم ربّانی آقا سیّد علی اکبر هاشمی[۲۳] به نقل از سیّد موثق معتمد آقای حاج سیّد محسن میر زمانی می گوید: مرحوم آقا سیّد علی اکبر شبی ساعت دو یا سه بعد از نیمه شب درب منزل ما آمدند و امر فرمودند که با ایشان بیرون بروم. من لباس پوشیدم و به اتفاق ایشان تا دروازه دولت قدری قدم زدیم. از ایشان سؤال کردم جایی تشریف می برید تا ماشین بیاورم؟ فرمودند: می خواهم به منزل آقای حسام الواعظین بروم، ایشان مریض است. شما بروید منزل و قدری پول همراه بردارید، آقای حسام فلان دوا را لازم دارد. من فوراً آمدم و به یکی از دوستان که احتمال می دادم در آن وقت شب آن دوا را داشته باشد تلفن زدم و سپس به در خانه او رفته و آن را تهیه کردم. آن گاه به اتفاق ایشان به مسجد ملک رفتیم و نماز صبح را خواندیم و به سوی منزل آقای حسام رفتیم.
در زدیم، زنی پشت درآمد، ایشان فرمودند: برو به آقای حسام بگو سیّد علی اکبر هاشمی است. آن زن رفت و برگشت وگفت: بفرمایید. ما وارد شدیم، دیدیم مرحوم حسام رو به قبله زانوها را در بغل گرفته و نشسته است. تا چشمش به آقای هاشمی افتاد با تغیّر گفت: حالا باید به سراغ من بیایی؟ ایشان تبسّم کردند و پرسیدند: پس منقل و چای شما کجاست؟ آقای حسام گفتند: آماده است، ولی من با امام حسین علیه السلام قهر کرده ام. چرا آقا، من که نوکر ایشان هستم را حفظ نکرد تا مبتلا شدم و حالا داروی مناسب پیدا نمی کنم و هر چه به دست می آید قابل مصرف نیست. من با حضرت آشتی نمی کنم تا خودش داروی مورد نیاز مرا بفرستد.
آقای هاشمی فرمود: بفرمایید، این همان دوا که می خواهید. ایشان وقتی آن را دید خوشحال شد و پرسید: از کجاست؟ من گفتم: به دستور حضرت آقای هاشمی آن را تهیه کرده ام و پس از این نیز هرچه لازم داشتید فراهم می کنم. ایشان گفت: هر پانزده روز یک بار برایم بیاور.
وقتی از منزل مرحوم حسام خارج شدیم به ایشان گفتم: چه شد که شما آن وقت شب درب منزل ما آمدید؟ فرمود: جدّم حضرت سیّد الشهدأ علیه السلام را در خواب دیدم که فرمود: فرزندم! برو ببین مدّاح من حسام الواعظین چه می خواهد؟
او با من قهر کرده، او را با من آشتی بده.
آن گاه مرحوم آقای هاشمی تعهد گرفتند که تا من زنده ام این قضیه را برای کسی بازگو مکن.[۲۴]
حکایت سوّم
آقای محمّد حقوقی می نویسد:[۲۵]
از مادّه تاریخ های مرحوم حسام، مصراعی است در فوت پدر خود که ماجرای آن شنیدنی است.
وی می فرمود: مادّه تاریخ پدرم که همان فردای فوت در ذهنم نقش بست، این مصراع بود:
«محمّد علی مرد در راه دوست»
که به حساب ابجد 1326 قمری می شد، در حالی که درگذشت پدر در 1325 اتفاق افتاده بود و من دوست داشتم که از مصراع، همین عدد برآید بی هیچ کم و کاست و نه 1326، که یک عددِ یک زیاده داشت و مرا خوش نمی آمد; چون مجبور بودم مثلاً بگویم:
یکی از میان ناگهان رفت و گفت:
«محمّد علی مرد در راه دوست»
همان شب مرحوم پدر رادر خواب دیدم که فرمود: این کار که خیلی آسان است!
خوب، الفِ «راه» را بردار!
که ناگهان از خواب پریدم و در دم نوشتم:
«محمّدعلی در ره دوست مرد»
حکایت چهارم
مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی از قول عالم ربانی حاج شیخ محمود سالک کاشانی[۲۶] نقل کرده اند که آقا سیّد علی اکبر هاشمی یک روز صبح به منزل من آمدند و وقتی خواستند بروند گفتند: دیشب خواب دیدم که از مسیر خیابان خواجو جنازه آقای حسام الواعظین را می بردند و مرحوم حسام از وسط تابوت برخاسته و جبّه
فاخری که به تن داشت را به مردم نشان می داد و می گفت: این جبّه ای است که حضرت سیّد الشهدأ علیه السلام به من هدیه کرده است.[۲۷]
مرحوم سالک گفتند که به اتفاق آقا سیّد علی اکبر از منزل بیرون آمدیم، وارد خیابان که شدیم دیدیم که جنازه ای را تشییع می کنند، پرسیدم: جنازه کیست؟
گفتند: آقای حسام الواعظین.
وفات
مرحوم حسام الواعظین پس از عمری خدمت به خلق وتلاش در راه ارشاد و هدایت آنان در روز جمعه 13 ربیع الاول 1381ق دار فانی را وداع گفت و با تشییعی شایسته به تخت فولاد منتقل شد و در تکیه سیّد العراقین در اطاقی به خاک سپرده شد.
استاد محمّد حقوقی این خاطره را از روز تشییع او به یاد دارد:
«آن روز شهریور 1340، جنازه «حسام» بر سر دست مردم اصفهان ، انبوه جمعیت را می شکافت و پیش می رفت و استاد جلال الدین همایی که در صف اول مشیّعان قدم بر می داشت ومن در کنار ایشان می دیدم که گاه سر بر می افراشت و به جنازه می نگریست و باز سر به زیر می افکند و می شنیدم که هر بار این شعر معروف «نظامی» را زمزمه می کرد:
همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من باشد
دریغا من شدم آخر دریغا گوی خاقانی
جنازه حسام در اطاقی که خود ساخته بود بنا بر وصیت او در کنار برادر و بر روی قبر پدر به خاک سپرده شد. اطاقی درضلع شرقی تکیه سیّدالعراقین که با افتتاح گورستان جدید باغ رضوان همچون همه تکیه ها مورد تخریب، و در برنامه بازسازی شهرداری، قبور معاریف شهر، همه در فضای باز قرار گرفت».
مراثی
1. مرثیه شکیب اصفهانی[۲۸]
جوهر تیغ زبان گوهر دریای دین
واعظ با عزّ و شان عالم علم الیقین
فاضل عالی مقام، باذل ذی احترام
شهره به نام حسام، شیخ سعادت قرین
منبع علم و ادب، صاحب اصل و نسب
بود کلامش به لب، غیرت درّ ثمین
رهبر راه خدا، پرتو نور هدا
مهر سپهر دُهأ، هادی شرع مبین
عالم با اجتهاد، عامل با اعتقاد
بر سر راه رشاد، هم قدم راشدین
از مدد ذات حق، با همه آیات حق
از پی اثبات حق، بود کلامش متین
باب الهی گشود، فصل مشائی فزود
حل ریاضی نمود، از ره رأی رزین
معدن صدق و صفا، نام نکویش رضا
داد به حکم قضا جان به جهان آفرین
شد چو به سوی جنان، طایر روحش روان
گشت به جان جاودان، هم نفس حور عین
از پی تاریخ او گفت به شمسی «شکیب»:
«کرد حسام از وفا جای بخلد برین»
2. مرثیه سیّد فخرالدین روضاتی[۲۹]
فتاده گوهری در قعر دریا
ز فقدانش شده طوفان به دنیا
نیامد در جهان مثل وجودش
که در نطق و بیانش بود یکتا
صفاهانی شده سرتا سرش غم
فغان و ناله پر شد تا ثریا
مقام علم و زهدش بود مشهور
چو خورشید جهان فیضش هویدا
به دامن پاکی و با عزّت نفس
نمود او عمر خود را صرف عقبا
مروّج بود دین احمدی را
مشوّق بود بر هر کور و بینا
به زیر خاک پنهان شد وجودی
که شد از فرقتش افسرده گل ها
خلایق در عزایش جمله گویند
کجا بدرود گفت آن ناطق ما
همیشه افتخارش این سخن بود
که هستم خادمی از آل بطحا
خلوص نیّت و اشک روانش
به منبر بود ریزان بهر زهرا
بگفتا فخر تاریخش: «بجنّت
حسام الواعظین بنموده مأوا»[۳۰]
1341ش
3. مرثیه استاد فضل اللّه اعتمادی (برنا)
ای دو صد شیون ز دوران سپهر نیل فام
ای دو صد فریاد از این بالانشین کج مرام
ای دوصد افغان زاسب تیز پای زندگی
با کسی هرگز نشد این توسن سرگشته رام
یا که دارد شکوه ها بیهوده ازچرخ زمان
این اجل باشد که نگذارد کسی را شاد کام
پای هرکس را فشارد عاقبت دست اجل
خواه باشد اهل چین وخواه باشد اهل شام
دل منه ای مرغ جان بردانه دنیای دون
افکند در راه جان ما اجل هرلحظه دام
دست مرموز اجل از هم پریشان می کند
گر ببیند زندگانیّ کسی دارد نظام
غافل از این شبرو دنیا مشو زیرا ربود
خاتم ازدست سلیمان، از کف جمشید جام
غرّه بر مال ومقام ومنصب دنیا مباش
تاج افتاد ازسر کی تیغ از پهلوی سام
ای بساچشم وزیر و گوش سلطان بوده است
خاک راهی را که بینی از حقارت زیر گام
تکیه هرکس کرد بردنیا مسلّم جاهل است
غرّه هرکس گشته برثروت، بود البتّه خام
رفت از دارجهان شخصی که از فقدان او
عیش و شادی شد به خویشان و محبّانش حرام
رفت از دار فنا مردی که فرزندی چو وی
مادرگیتی نمی زاید خطیب و بوکلام
ناصر دین محمّد، ذاکر آل علی
ناشر آیین جعفر، خادم خیر الانام
بود در تاریخ و نظم از کاملین ماهرین
بود در نثر و بیان و خط ز استادن تام
پند او برهان برای مسلمین از مرد و زن
رای او حجت برای شیعیان از خاص و عام
بود راضی از رضای حق و خوش بودی به جا
گر حقوقیّ و رضا بودیش فامیلیّ و نام
ناطق نامیّ اصفاهان حسام الواعظین
افتخار اهل منبر، عالم ذی احترام
بود در حرفش اثر چون جوهر اندر تیغ تیز
حیف شد در خاک پنهان چون حسام اندر نیام
عمرش از هشتاد و یک بگذشت و از روی خلوص
کرد ترویج دیانت شصت و نه سال تمام
غیر ترویج طریق حقّه اثنی عشر
دم نزد از مدح و نشر هیچ آئین و مرام
مصرعی «برنا» نوشت از بهر سال رحلتش:
«بود شمشیر علیه کجروی پند حسام»
4. مرثیه آقای محمّد حقوقی[۳۱]
زین آتشی که رفت ز گردون به سر مرا
داغ دگر نشست به داغ جگر مرا
خون می رود ز دیده به دامان اگر رواست
ای آتش فراق چه کردی مگر مرا
شمشیر وعظ رفت و زبان خطابه مرد
ای زخم سینه سوز بسوزان دگر مرا
گردون بگو مگرد از این پس به کام من
اکنون که در محاق عدم شد قمر مرا
ماتم سرا است خانه که در آن چراغ نیست
حال آن چراغ کو که شود راهبر مرا
...
گر پیر دیرپای فلک گفت عجب مدارد
یگر چنو زمانه نزاید پسر مرا
شمعی چنو که بود که در ظلمت حیات
هم سوخت هم گداخت هم افروخت مر مرا
آن کس که بود داروی آلام این و آن
او رفت و زد به زخم مگر نیشتر مرا
...
هنگام آن که لب به سخن باز می نمود
گفتی که داد هدیه فراوان گهر مرا
او بود هرچه گفت کلام و سخن مرا
او بود هرچه خواند حدیث و خبر مرا
بال و پری نبود مرا بی وجود او
او داد زیر سایه خود بال و پر مرا
من خوشه چین خرمن او بوده ام دریغ
دیگر کجاست تا که ببخشد ثمر مرا
کمتر کسی چنو به جهان بود رفت و زان
بس سینه ها که سوخت ولی بیشتر مرا
هان ای پسر جوانی خود را عبث مگیر
افسوس زانچه گفت به پیرانه سر مرا
شب ها به نیمه رفت چه بسیار تا به صبح
کز صحبتش فزود کمال و هنر مرا
بس نکته های نادره گفتم ز دل که نغز
هرگز چنو نگفت زبان پدر مرا
حالی گمان مبر که مرا از پدر جداست
آن کس که بود همچو پدر تاج سر مرا
بی او دگر نظر به کجا می توان فکند
ای کاش روزگار ببندد نظر مرا
گفتم به طرز ناصر خسرو که گفته است:
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
سنگ نوشته[۳۲]
بسمه تعالی ن والقلم و ما یسطرون. هذا مرقد الشیخ الفاضل العالم العامل الخطیب المصقع و الادیب الالمع، اسوه الفقهأ و المتکلمین، هادی الامه، سمیّ ثامن الائمه، الشیخ محمّد رضا حسام الواعظین نور اللّه مضجعه، و کانت وفاته فی یوم الجمعه ثالث عشر من شهر ربیع الاول سنه 1381.
بود ذکر سال او در جمع ما
ما پریشان روزگاران حزین
شد یکی از جمع ما بیرون و گفت:
«جامع کامل حسام الواعظین»
فرزندان
از مرحوم حسام دو دختر باقی ماند که یکی همسر حجّه الاسلام والمسلمین سید حسین مدرّس نجف آبادی است و دیگری همسر شاعر فقید مرحوم سیّد مجتبی کیوان.[۳۳]
برادرش: شیخ مهدی حقوقی
در سال 1304 ق (1265 ش) در محلّه پاقلعه اصفهان متولّد شد. تحصیلات خود را از مکتب خانه مرحوم میرزا عبدالغفّار پاقلعه ای آغاز کرد و به همراه برادرش حسام الواعظین از دروس فضلای وقت بهره برد و در جرگه خدمت گزاران آستان مقدّس حسینی علیه السلام قرار گرفت.
وی واعظی بسیار با اخلاص، متواضع، با تقوا و محبوب خاص و عام و همچون دو برادر خود علی نقی و حسام الواعظین، اهل ذوق و خوشنویسی بود.
به نوشته فرزندش آقای محمّد حقوقی:
«اگر عشق به ولایت و اشتیاق به منبر(خاصّه منبرهای منظّم هفتگی، یا منبرهای خاص برای خانواده هایی که به او اردات داشتند و شفای عاجل بیمار خود را از او و حدیث کسای او می خواستند، ونیز منبرهای دیگر در طول سال) به او اجازه نوشتن خط می داد، او نیز در کتابت نستعلیق در عداد استادان به نام محسوب می شد».[۳۴]
وفات
مرحوم شیخ مهدی در روز جمعه پنجم ربیع الاول سال 1373ق در بین راه تهران و اصفهان در ماشین دچار سکته شد و در دم وفات یافت و در صحن تکیه مدفون شد.
فرزندش: آقای محمّد حقوقی (ت: 1316ش) از ادبا و شعرای سبک نیمایی و اساتید ادبیات فارسی است و کتاب ها و مجموعه های شعری فراوانی تألیف و منتشر نموده است، از جمله:
«شعر نو از آغاز تا امروز، ادبیات معاصر ایران، چهره های شعر امروز، مجموعه شعر زمان در 6 جلد و شعر بلند خروس هزار بال».
دو فرزند دیگر او نیز در رشته های مهندسی کشاورزی و پزشکی به خدمت مشغول اند.
مرثیه سیّد فخرالدین روضاتی[۳۵]
مرحوم حجّه الاسلام سیّد فخر الدین روضاتی در وفات ایشان چنین سروده:
آن واعظ ما به زودی زود
آخر به کجا نمود بدرود
خورشید سپهر علم دانش
عمری ره علم و زهد پیمود
ترویج به دین احمدی کرد
تا بود در او روان موجود
عمری به دیانت و حقیقت
با زهد بجست راه مقصود
در نطق و کلام فرد اکمل
صد رشته حدیث خاطرش بود
ز اخلاق حمیده اش چه گویم
غافل نشدی ز یاد معبود
بُد یاد حسین در شب و روز
چون ورد زبان او همین بود
گویم ز فضائل و کمالش
یا خلق خوش و سخاوت و جود
بنمود کباب قلب ما را
از آتش غم نه حدّ محدود
در ماتم او ره سخن شد
بر واعظ ما «حسام» مسدود
بشنید ندای ارجعی را
پس دعوت حق قبول بنمود
تاریخ وفات شیخ مهدی
تا «فخر» زبان غصه بگشود
سر کرد یکی زجمع و گفتا:
«در خلد برین مکان بنمود»
سنگ نوشته
الاَّخره دار البقأ، هذا مرقد العبد الزاهد ناشر آثار الشرع فی المنابر و المساجد المحدّث البصیر و الواعظ المتّعظ الخبیر الشیخ مهدی و توفّی فی سنه 1373.
هر که در کوی دوست منزل کرد
سر و جان داد و خدمت دل کرد
وآن که دل را به دست عشق سپرد
هر چه امّید داشت حاصل کرد
شیخ مهدی که باد جانش شاد
دل و جان را به عشق مایل کرد
غیر مهر علی و ذکر حسین
هر چه اندیشه بود باطل کرد
هیچ جز مدح اهل بیت نگفت
دست در بهترین وسایل کرد
زین سرا چون که رخت بیرون برد
غم او کار صبر مشکل کرد
سرو ما را فلک ز پا افکند
گل ما را زمانه در گل کرد
سال فوتش «حسام» چون می خواست
با حساب جمل مقابل کرد
یکی آمد به جمع وآنگه گفت:
«مهدی اندر بهشت منزل کرد»
1373 ق[۳۶]
پانویس
- ↑ زندگی نامه حسام الواعظین، از سیّد حسین مدرس، مخطوط
- ↑ زندگی نامه حسام الواعظین، از محمّد حقوقی، مخطوط
- ↑ در اطاق مقبره مرحوم حسام الواعظین سنگی متعلق به: محدث نبیل و واعظ جلیل شیخ محمّد اسماعیل، متوفی 1357ق قرار دارد که گویا هم ایشان است.
- ↑ تاریخ اصفهان (فصل تکایا و مقابر)، ص 282.
- ↑ به نقل از دختر محترمه مرحوم حسام، همسر آقای سیّد حسین مدرس نجف آبادی
- ↑ دانشمندان و بزرگان اصفهان، ج 2، ص 629، و اطلاعات متفرقه
- ↑ حور مقصورات، ص 152.
- ↑ مصاحبه نگارنده با جناب آقای محمّد حقوقی
- ↑ مرحوم سیّد مصلح الدین مهدوی می نویسد: "سال ها در تهران ساکن و به وسیله شمس العرفأ در سلسله فقر وارد شده و به تصفیه نفس پرداخته است". دانشمندان و بزرگان اصفهان 2: 630. ولی داماد محترم ایشان آقای سید حسین مدرس این مطلب را تکذیب نموده و دامان ایشان را از لوث تصوف پاک می دانند.
- ↑ زندگی نامه حسام الواعظین، از حجه الاسلام والمسلمین سیّد حسین مدرس، مخطوط
- ↑ زندگی نامه حسام الواعظین، از محمّد حقوقی، مخطوط
- ↑ زندگانی حسام الواعظین، محمّد حقوقی، مخطوط
- ↑ سیری در تاریخ تخت فولاد، ص 148.
- ↑ حاج میرزا محمّد خوشنویس، معروف به شمس الکتّاب خواجویی در حدود سال 1293ق در اصفهان متولد شد و در دوم رجب 1367ق وفات یافت و در تخت فولاد نزدیک مزار منوّر علاّمه ملاّاسماعیل خواجویی مدفون شد. ر.ک: جلوه قرآن در خاک تابان، ص 150 – 148.
- ↑ تاریخ اصفهان (مجلد هنر و هنرمندان)، ص 169.
- ↑ زندگانی حسام الواعظین، محمّد حقوقی، مخطوط
- ↑ عالم فاضل کامل که تا پایان عمر به تحصیل علوم متمایل، و مخصوصا در حکمت و ریاضیات متبحر بود. بزرگی عالی مقدار، و در دوستی و محبتت پایدار بود. بذل و بخششی وافر، و جود و سخاوتی متکاثر داشت، و همیشه سایرین را بر خود رجحان، و در حق خویش و بیگانه بی ریا احسان فرمودی. طبعی روان و ذوقی بی پایان داشت. کلماتش با اندیشه و فکر و همیشه فرمایشاتش را با مضامین بکر،ادا می فرمود.از تلامذه شیخ اسداللّه قمشه ای متخلص به دیوانه بود. در سال 1354ق پس از گذشتن 41 سال از عمر وفات نمود. اغصان طیبه، نسخه خطی. تاریخ وفات او چنین است: و هاتف نادی لتاریخه:"نجل النبیّ فاز بالرضوان"
- ↑ تاریخ اصفهان (فصل تکایا و مقابر)، ص 441.
- ↑ زندگی نامه حسام الواعظین، از محمّد حقوقی، مخطوط
- ↑ همان
- ↑ به نقل از سنگ نوشته مزار او
- ↑ میرزا اسد اللّه بن میرزا زین العابدین بن میر محمّد رضا بن علاّ مه میرزا ابوالقاسم مدرس، به نوشته سیّد حسین آزاد: در فقه و حدیث و تفسیر ماهر بوده و مخصوصا در تفسیر ید طولایی داشته و در مسجد پاقلعه امامت می نموده است. برادرش: میرزا ابوالحسن نیز عالمی کامل و در علوم شرعی ماهر بوده و در ریاضیات و هیئت تبحر کامل داشته و تألیفات بسیاری در این فن دارد، شرحی نیز بر دعای صباح نوشته است. وی در مسجد پاقلعه امامت داشته و در ماه ذی قعده 1331ق در طریق حج، در کربلای معلی وفات یافته و در آن جا مدفون گردیده است. اغصان طیبه، خطی.
- ↑ سیّد علی اکبر فرزند حجّه الاسلام والمسلمین سیّد محمّد حسن هاشمی در سال 1318ق در طالخونچه متولد شد. ابتدا در اصفهان و سپس در قم تحصیل نمود و از درس آیات عظام: حاج شیخ عبدالکریم حائری، سیّد محمّد حجت و سیّد محمّد تقی خوانساری استفاده نمود. در سیر و سلوک نیز از محضر عارف ربانی شیخ محمّد جواد بیدآبادی و سیّد زین العابدین طباطبایی ابرقویی بهره برد. وی سال ها در زادگاه خود مرجع امور شرعی بود و در اواخر عمر شریفش در اصفهان اقامت نموده و در مسجد سلمان امامت می فرمود. وی در ماه رمضان 1388به دیدار حق شتافت و در تخت فولاد تکیه شهرداری مدفون شد. زندگی نامه سیّد علی اکبر هاشمی، از حاج سیّد مرتضی هاشمی، مخطوط.
- ↑ این حکایت را جناب آقای سید حسین مدرس نجف آبادی نیز به نقل از مرحوم آیت اللّه حاج سیّد اسماعیل هاشمی به نقل از برادر بزرگوارشان مرحوم سیّد علی اکبر هاشمی نقل کردند.
- ↑ زندگی نامه حسام الواعظین، از محمّد حقوقی، مخطوط
- ↑ عالم عامل و فاضل کامل حاج شیخ محمود سالک در حدود سال 1328ق در کاشان متولد شد. سال ها در شهر مقدس قم از محضر حاج شیخ عبدالکریم حائری و اساتید دیگر بهره برد. آن گاه به اصفهان آمد و در این شهر ساکن شد و به تدریس و اقامه جماعت و ترویج دین و ارشاد و هدایت مردم و دستگیری از مستمندان و گره گشایی از مشکلات آنان پرداخت. او که واعظی شیرین زبان و مسلمانی واقعی و سالک طریق حق بود در شب غره ربیع الاول 1389ق وفات یافت و در تکیه آقا سیّد محمّد لطیف خواجویی مدفون شد.مصاحبه با آقای شیخ محمود سالک فرزند ایشان.
- ↑ به مناسبت ذکر عنایات حضرت اباعبداللّه الحسین روحی له الفدأ نقل این حکایت مناسب است: مرحوم میرزا حبیب اللّه نیّر در "معادن الافادات" می نویسد: "عالم ربانی زاهد متقی آیت اللّه شیخ مرتضی ریزی اصفهانی نوّر اللّه مضجعه می فرمود: قبل از ظهر تابستانی کار مهمی به قریه ای چهار فرسنگ و نیمی[ شدم ] فرسخی اصفهان پیش آمد و پس از صرف نان و آب سوار و به مقصد رهسپار که طی شد تشنه شدم. چون چشمه آبی به دو فرسنگی در نظر بود به زحمت خود را رساندم متأسفانه نزدیک به هلاکت گشتم. بعد از توسل به هر قسم بود[ کرده ] چشمه را خشک دیدم و عطش شدت فرسخ دیگر پیموده به آب رسیدم. بی اختیار افتادم که بنوشم; فذکرت عطش الحسین علیه السلام "یادم آمد ز لب خشک حسین" به امداد غیبی خودداری نموده و موقع را برای استشفاع مغتنم دانستم، سه دعا کردم آن گاه آب خوردم. یکی را که می توانم بگویم این که موفق به ترویج شرع و هدایت مؤمنین شوم. و به فضل خدا هر سه مستجاب شد". معادن الافادات، ج 3، ص 73- 72.
- ↑ دیوان شکیب اصفهانی، ص 489.
- ↑ سیّد فخر الدین فرزند سیّد علی بن آیت اللّه میرزا محمّد مهدی بن علاّ مه میرزا محمّد باقر صاحب روضات الجنات، ادیبی فاضل و خطیبی کامل بود. کتب چندی تألیف نموده، گاهی نیز شعر می سرود. وی در سال 1401ق وفات یافت. آقای فضل اللّه اعتمادی (برنا) در وفات او گوید: ز تاریخ وفاتش کرد پرسش طبع دانایی بگفتا طبع "برنا": "شد بمینو جای فخرالدین"
- ↑ به نقل از بیاض خطی ایشان
- ↑ با تشکر از جناب استاد اعتمادی "برنا" که مرثیه خود و آقای محمّد حقوقی را در اختیار نهادند.
- ↑ به گفته جناب آقای محمّد حقوقی: متن سنگ نوشته از استاد جلال الدین همایی و خطّ آن از مرحوم شیخ حبیب اللّه فضائلی و مادّه تاریخ آن از مرحوم سیّد مجتبی کیوان است.
- ↑ سیّد مجتبی کیوان فرزند حاج سیّد محمّد زرگرباشی از اساتید فنّ شعر و ادب بود و "کیوان" تخلص می نمود. وی دانشمندی خلیق و ادیبی شفیق و شاعری استاد و دوستدار و ستایشگر خاندان عصمت و طهارت بود و در کلیه انواع شعر از قصیده و غزل و قطعه و رباعی ماهر بود. او پس از اتمام تحصیلات خود وارد آموزش و پرورش شد و سپس به خدمت بانک ملی درآمد. وی در عصر روز جمعه 10 شعبان 1412ق وفات یافت و در باغ رضوان مدفون شد. مزارات اصفهان، ص 134.
- ↑ زندگی نامه حسام الواعظین، از محمّد حقوقی، خطی
- ↑ به نقل از بیاض خطی ایشان
- ↑ شرح مجموعه گل، ص 278- 245.
منبع
برگرفته از کتاب : شرح مجموع گل، رحیم قاسمی، انتشارات کانون پژوهش، چاپ دوم، زمستان 1390.