این دانشنامه در حال تصحیح و تکمیل می باشد. از این رو محتوای آن قابل ارجاع نیست. پیشنهاد عناوین - ارتباط با ما

تفاوت میان نسخه‌های «اسماعیل تاج الواعظین»

از دانشنامه حوزه علمیه اصفهان
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش از کتاب دانشنامه ، تیتر بندی، لینک، الگو، درج شعر)
(اضافه کردن لینک، رده، ویرایش جزیی)
سطر ۶: سطر ۶:


===خاندان===
===خاندان===
پدرانش اهل كسب و كار بودند و به صنعت کاشی کاری اشتغال داشتند ولی او وارد سلک روحانیت گردید. او داراى صداى خوش در مدّاحى و منابر بوده است و پسرش جلال تاج (خواننده مشهور ) اين هنر را از پدر به ارث برده بود. درمورد وجه تسميه خانوادگى وی گفته شده كه در زمان حاج ميرزا محسن تاج نيشابورى ( واعظ خوش سخن و مشهور به تاج الواعظين )، شيخ اسماعيل لقب نيم تاج داشته است وپس از درگذشت تاج نيشابورى، لقب تاج الواعظين را براى خود انتخاب كرد.<ref>سپنتا، چشم انداز موسيقى ايرا ن، ص 126.</ref>
پدرانش اهل كسب و كار بودند و به صنعت کاشی کاری اشتغال داشتند ولی او وارد سلک روحانیت گردید. او داراى صداى خوش در مدّاحى و منابر بوده است و پسرش جلال تاج (خواننده مشهور ) اين هنر را از پدر به ارث برده بود. درمورد وجه تسميه خانوادگى وی گفته شده كه در زمان حاج ميرزا محسن تاج نيشابورى ( واعظ خوش سخن و مشهور به تاج الواعظين )، شيخ اسماعيل لقب نيم تاج داشته است و پس از درگذشت تاج نيشابورى، لقب تاج الواعظين را براى خود انتخاب كرد.<ref>سپنتا، چشم انداز موسيقى ايرا ن، ص 126.</ref>


===معاصران===
===معاصران===
وى با علما و فضلاى همعصر خويش همچون شيخ محمد رضا حسام الواعظين معاشرت داشت.<ref>سپنتا، چشم انداز موسيقى ايرا ن، ص 284.</ref>
وى با علما و فضلاى همعصر خويش همچون شيخ محمد رضا حسام الواعظين معاشرت داشت.<ref>سپنتا، چشم انداز موسيقى ايرا ن، ص 284.</ref>


==سیره اخلاقی==
'''دو حکایت در خصوص اخلاص، توكل و وارستگى شیخ اسماعیل'''
'''دو حکایت در خصوص اخلاص، توكل و وارستگى شیخ اسماعیل'''


دکتر خلیل رفاهی دو حکایت خواندنی از او نقل کرده است. وی می نویسد:<blockquote>1.« [[محمدرضا حسام الواعظین|آقای حسام الواعظین]] که رئیس و شیخ وعّاظ اصفهان بودند، درباره شیخ اسماعیل، پدر تاج، داستانی نقل کردند که مراتب توکّل و وارستگی وی را نشان می دهد. می گفتند: روزی نزدیک ظهر در محلّه پاقلعه اصفهان که خانه ما بود و پدر تاج نیز در آن محل سکنی داشتند، او مرا دید، پرسید: عازم کجا هستید؟ گفتم: به خانه می‌روم. وی گفت: با برادرتان ظهر ناهار را پیش من باشید. من به اتّفاق برادرم به منزل شیخ اسماعیل، پدر تاج رفتیم. او با قدّ کوتاه خود از طاقچه بالای اتاق خود یک کاسه و بشقاب چینی که تا حدّی عتیقه و ارزشمند بود پایین آورد و با دستمال، گرد و غبار زیاد آن را بر لب باغچه فرو ریخت و به ما گفت: مخفّف شوید، لباس ها را درآورید، استراحت کنید، من الآن بر می گردم. بعد از نیم ساعت او با دو دست پر از گوشت کبابی و میوه و وسایل چای و منقل، عرق ریزان آمد. پرسیدیم: کجا رفتید، کاسه و بشقاب را چه کردید؟ گفت: آن را فروختم و وسایل سور و سرور را فراهم ساختم. ما با توجّه به این که او مردی معیل و تا حدّی کم درآمد بود متأثر شدیم. او الفاظ مطایبه آمیز به کار برد. یک چرخه صوفیانه زد و گفت: هفده سال پیش، حضرت حق این کاسه و بشقاب را فراهم ساخته بود و من آن را در میدان قدیم اصفهان خریداری کرده بودم، برای امروز.</blockquote>و باز چرخی زد و گفت:
دکتر خلیل رفاهی دو حکایت خواندنی از او نقل کرده است. وی می نویسد:<blockquote><blockquote>1.« [[محمدرضا حسام الواعظین|آقای حسام الواعظین]] که رئیس و شیخ وعّاظ اصفهان بودند، درباره شیخ اسماعیل، پدر تاج، داستانی نقل کردند که مراتب توکّل و وارستگی وی را نشان می دهد. می گفتند: روزی نزدیک ظهر در محلّه پاقلعه اصفهان که خانه ما بود و پدر تاج نیز در آن محل سکنی داشتند، او مرا دید، پرسید: عازم کجا هستید؟ گفتم: به خانه می‌روم. وی گفت: با برادرتان ظهر ناهار را پیش من باشید. من به اتّفاق برادرم به منزل شیخ اسماعیل، پدر تاج رفتیم. او با قدّ کوتاه خود از طاقچه بالای اتاق خود یک کاسه و بشقاب چینی که تا حدّی عتیقه و ارزشمند بود پایین آورد و با دستمال، گرد و غبار زیاد آن را بر لب باغچه فرو ریخت و به ما گفت: مخفّف شوید، لباس ها را درآورید، استراحت کنید، من الآن بر می گردم.
 
بعد از نیم ساعت او با دو دست پر از گوشت کبابی و میوه و وسایل چای و منقل، عرق ریزان آمد. پرسیدیم: کجا رفتید، کاسه و بشقاب را چه کردید؟ گفت: آن را فروختم و وسایل سور و سرور را فراهم ساختم. ما با توجّه به این که او مردی معیل و تا حدّی کم درآمد بود متأثر شدیم. او الفاظ مطایبه آمیز به کار برد. یک چرخه صوفیانه زد و گفت: هفده سال پیش، حضرت حق این کاسه و بشقاب را فراهم ساخته بود و من آن را در میدان قدیم اصفهان خریداری کرده بودم، برای امروز.
 
و باز چرخی زد و گفت:


{{شعر}}
{{شعر}}
{{ب|در عین تنگدستی، در عیش و کوش مستی|کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را»}}
{{ب|در عین تنگدستی، در عیش و کوش مستی|کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را»}}
{{پایان شعر}}<blockquote>2. « پدر تاج پیش از آقا جلال چند دختر داشته، هنگامی که زوجه او حامله و دچار درد زایمان می گردد، موقع عصر پدر تاج ناچار بوده برای برنامه روضه خوانی خود خانه را ترک کند. به یکی از زنان همسایه توصیه همسرش را می کند و می رود. ضمناً بر سبیل اتفاق در آن روز هیچ گونه امکان مالی نیز نداشته است. به تعبیر دیگر به تمام معنی دستش تهی بوده است. به اصطلاح آن روز، ساعت چهار از شب گذشته که همان ده شب باشد، روضه هایش را برگزار کرده متحیّر است؛ چه کند و با دست تهی چگونه به خانه برود. نزدیک مسجد سیّد بوده، بدان جا می رود و با خود می گوید: اینک چند رکعت نماز به جای آرم، بلکه خداوند خود گشایشی در کارم به وجود آورد. چند رکعت نماز از سر اخلاص به جای می آورد و راهی خانه اش می گردد. به سر کوچه اش که می رسد رفت و آمد و روشنایی خارج از معمول مشاهده می کند. تصور می کند که کوچه را اشتباه رفته است، برمی گردد و پس از بررسی مطمئن  می شود در همین کوچه خانه اوست. هنگامی که به در خانه خود می رسد درشکه ای را در آنجا مشاهده می کند. داخل خانه می شود، چراغ ها روشن و بوی غذای مطبوع، فضای خانه را گرفته و چند تن از زنان به دور همسرش هستند و ظواهر نشان می دهد که مولود جدید به دنیا آمده است.
{{پایان شعر}}</blockquote>2. « پدر تاج پیش از آقا جلال چند دختر داشته، هنگامی که زوجه او حامله و دچار درد زایمان می گردد، موقع عصر پدر تاج ناچار بوده برای برنامه روضه خوانی خود خانه را ترک کند. به یکی از زنان همسایه توصیه همسرش را می کند و می رود. ضمناً بر سبیل اتفاق در آن روز هیچ گونه امکان مالی نیز نداشته است. به تعبیر دیگر به تمام معنی دستش تهی بوده است. به اصطلاح آن روز، ساعت چهار از شب گذشته که همان ده شب باشد، روضه هایش را برگزار کرده متحیّر است؛ چه کند و با دست تهی چگونه به خانه برود. نزدیک مسجد سیّد بوده، بدان جا می رود و با خود می گوید: اینک چند رکعت نماز به جای آرم، بلکه خداوند خود گشایشی در کارم به وجود آورد. چند رکعت نماز از سر اخلاص به جای می آورد و راهی خانه اش می گردد. به سر کوچه اش که می رسد رفت و آمد و روشنایی خارج از معمول مشاهده می کند. تصور می کند که کوچه را اشتباه رفته است، برمی گردد و پس از بررسی مطمئن  می شود در همین کوچه خانه اوست. هنگامی که به در خانه خود می رسد درشکه ای را در آنجا مشاهده می کند. داخل خانه می شود، چراغ ها روشن و بوی غذای مطبوع، فضای خانه را گرفته و چند تن از زنان به دور همسرش هستند و ظواهر نشان می دهد که مولود جدید به دنیا آمده است.


پس از بررسی معلوم می شود که موجر و صاحبخانه آن شب، حسابرس خود را برای وصول پول اجاره خانه به در خانه شیخ اسماعیل می فرستد، وقتی او دقّ الباب می کند، یکی از زنان همسایه با عصبانیت به او می گوید: از خدا بی خبر! این زن در حال مردن است و شوهر او هم به دنبال روضه خوانی و به دست آوردن یک لقمه نان است. حال اگر به فریاد این خانواده نمی رسید، در این حیص و بیص، مطالبه مال الاجاره از آنها نکنید. آن شخص منقلب می شود و بلافاصله بر می گردد و به زوجه صاحبخانه که از تجّار و اشراف اصفهان بوده ماجرا را می گوید. آن زن با ایمان و اهل شفقت و احسان بوده، دستور می دهد درشکه را آماده می کنند و یک قابلمه و هرچه غذای مطبوع در خانه بوده بر می دارد و به سرعت به خانه شیخ می روند. تصادفاً زوجه در حالت درد شدید بوده است، با کمک قابله وضع حمل می کند وپسری به دنیا می آید که بعداً مردم نام آور آواز ایران می شود. آن زن صابخانه ثروتمند می ایستد و از زنان همسایه که اطراف زائو بودند و کمک می کردند با غذای گرم پذیرایی می کند و چند سکه طلا در کنار مولود قرار می دهد. شیخ اسماعیل از این ماجرا و عنایتی که از طرف حق به او و خانواده اش شده، اشک شوق می ریزد»<ref>رفاهی، گردش ایام، صص 286- 284. </ref></blockquote>دکتر رفاهی در ادامه این داستان می نویسد:<blockquote>« در اینجا این آیه قرآن به ذهن خطور می کند که در سوره طلاق، آیه 2و 3 آمده و ترجمه آن چنین است: هر کس در قبال خدا راه تقوا و پاکی و پاکیزگی را در پیش بگیرد، خداوند راه گشایشی بر او باز می کند و از راهی که او تصور نمی کند، روزیش را می دهد. این امر بسیار مهم است که چگونه یک شیخ به اصطلاح آسمان جُل و فقیر و تهی دست، تا این حد آرامش و توکل بر روح هستی دارد و تنها یک کاسه و بشقاب موجودی خود را با اخلاص و عشق به پای مهمانان خود می ریزد و شاد و مسرور است. ولی افرادی با داشتن میلیون ها و میلیاردها ثروت افسرده و نگران و هراسان و بخیل و ممسک حتی نسبت به خود هستند. تمام سخن انبیا و عارفان همین نکته است که حافظ می فرماید:{{شعر}} {{ب|گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد|بالله کز آفتاب فلک خوب تر شوی»}}{{پایان شعر}}</blockquote>
پس از بررسی معلوم می شود که موجر و صاحبخانه آن شب، حسابرس خود را برای وصول پول اجاره خانه به در خانه شیخ اسماعیل می فرستد، وقتی او دقّ الباب می کند، یکی از زنان همسایه با عصبانیت به او می گوید: از خدا بی خبر! این زن در حال مردن است و شوهر او هم به دنبال روضه خوانی و به دست آوردن یک لقمه نان است. حال اگر به فریاد این خانواده نمی رسید، در این حیص و بیص، مطالبه مال الاجاره از آنها نکنید. آن شخص منقلب می شود و بلافاصله بر می گردد و به زوجه صاحبخانه که از تجّار و اشراف اصفهان بوده ماجرا را می گوید. آن زن با ایمان و اهل شفقت و احسان بوده، دستور می دهد درشکه را آماده می کنند و یک قابلمه و هرچه غذای مطبوع در خانه بوده بر می دارد و به سرعت به خانه شیخ می روند. تصادفاً زوجه در حالت درد شدید بوده است، با کمک قابله وضع حمل می کند وپسری به دنیا می آید که بعداً مرد نام آور آواز ایران می شود. آن زن صابخانه ثروتمند می ایستد و از زنان همسایه که اطراف زائو بودند و کمک می کردند با غذای گرم پذیرایی می کند و چند سکه طلا در کنار مولود قرار می دهد. شیخ اسماعیل از این ماجرا و عنایتی که از طرف حق به او و خانواده اش شده، اشک شوق می ریزد»<ref>رفاهی، گردش ایام، صص 286- 284. </ref></blockquote>دکتر رفاهی در ادامه این داستان می نویسد:<blockquote>« در اینجا این آیه قرآن به ذهن خطور می کند که در سوره طلاق، آیه 2و 3 آمده و ترجمه آن چنین است: هر کس در قبال خدا راه تقوا و پاکی و پاکیزگی را در پیش بگیرد، خداوند راه گشایشی بر او باز می کند و از راهی که او تصور نمی کند، روزیش را می دهد. این امر بسیار مهم است که چگونه یک شیخ به اصطلاح آسمان جُل و فقیر و تهی دست، تا این حد آرامش و توکل بر روح هستی دارد و تنها یک کاسه و بشقاب موجودی خود را با اخلاص و عشق به پای مهمانان خود می ریزد و شاد و مسرور است. ولی افرادی با داشتن میلیون ها و میلیاردها ثروت افسرده و نگران و هراسان و بخیل و ممسک حتی نسبت به خود هستند. تمام سخن انبیا و عارفان همین نکته است که حافظ می فرماید:{{شعر}} {{ب|گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد|بالله کز آفتاب فلک خوب تر شوی»}}{{پایان شعر}}</blockquote>


==آثار و فعالیت ها==
==آثار و فعالیت ها==


===آثار===
===آثار===
از مرحوم تاج الواعظین  دو رساله خطى، يكى در تفسير قرآن و ديگرى چند دفتر خطی مشتمل بر مواعظ و منابربا خطی زیبا بر جای مانده است.  
از مرحوم تاج الواعظین  دو رساله خطى، يكى در تفسير قرآن و ديگرى چند دفتر خطی مشتمل بر مواعظ و منابر با خطی زیبا بر جای مانده است.  


===فعالیت ها===
===فعالیت ها===
ا و در لباس روحانیت به وعظ و خطابه پرداخت و چون دارای صدایی خوش و آوازی دلکش بود در بین مردم شهرت و محبوبیت یافت و تا پایان عمر به این خدمت سرافراز بود. شیخ اسماعیل از ذاکرین با اخلاص، عارف و اهل توکّل بود. وى در محله پاقلعه سكونت داشت و از طريق روضه خوانى امرار معاش مى نمود.
او در لباس روحانیت به وعظ و خطابه پرداخت و چون دارای صدایی خوش و آوازی دلکش بود در بین مردم شهرت و محبوبیت یافت و تا پایان عمر به این خدمت سرافراز بود. شیخ اسماعیل از ذاکرین با اخلاص، عارف و اهل توکّل بود. وى در محله پاقلعه سكونت داشت و از طريق روضه خوانى امرار معاش مى نمود.


==وفات==
==وفات==
[[پرونده:Sang Mazar Tag.jpg|بندانگشتی|200x200پیکسل|سنگ مزار تاج الواعظين]]
[[پرونده:Sang Mazar Tag.jpg|بندانگشتی|200x200پیکسل|سنگ مزار تاج الواعظين]]
او  در 31 مرداد 1326ش وفات یافت و در [[تکیه سیدالعراقین|تکیه سیّد العراقین]] مدفون شد. در وفات اين عالم فاضل، مرحوم صغير اصفهانى اين اشعار را سروده است:<ref>مجموعه فرهنگی و مذهبی تخت فولاد، دانشنامه تخت فولاد، ج1، صص 374-373.</ref>{{شعر}}
او  در 31 مرداد 1326ش وفات یافت و در [[تکیه سیدالعراقین|تکیه سیّد العراقین]] مدفون شد. در وفات اين عالم فاضل، [[محمدحسین بن اسدالله صغیر اصفهانی|مرحوم صغير اصفهانى]] اين اشعار را سروده است:<ref>مجموعه فرهنگی و مذهبی تخت فولاد، دانشنامه تخت فولاد، ج1، صص 374-373.</ref>{{شعر}}
{{ب|شیخ اسماعیل تاج الواعظین آن کس که بود
{{ب|شیخ اسماعیل تاج الواعظین آن کس که بود
|بلبل آسا نغمه زن یک عمر در بستان دوست}}
|بلبل آسا نغمه زن یک عمر در بستان دوست}}
سطر ۵۸: سطر ۶۳:


==پانویس==
==پانویس==
[[رده:اعلام اصفهان،ج 1]]
[[رده:تیرماه 1401]]
[[رده:تیرماه 1401]]
<references />
<references />
سطر ۶۸: سطر ۷۲:


[[رده:مدفونین در تخت فولاد]]
[[رده:مدفونین در تخت فولاد]]
[[رده:علمای قرن 14]]
[[رده:واعظین]]
[[رده:واعظین]]
[[رده:خطیبان]]
[[رده:خطیبان]]
[[رده:نویسندگان]]
[[رده:نویسندگان]]
[[رده:نیازمند درج الگو اطلاعات عالم]]

نسخهٔ ‏۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ساعت ۰۳:۰۰

شیخ اسماعیل تاج الواعظین( متوفی 1326ش)، از فضلای اهل منبر اصفهان، واعظ با اخلاص، وارسته، دارای صدایی دلنشین و آوازی گیرا بود و از این رو شهرت و محبوبیت زیادی در بین مردم داشت.[۱]

شیخ اسماعیل تاج الواعظین

زندگی‌نامه

خاندان

پدرانش اهل كسب و كار بودند و به صنعت کاشی کاری اشتغال داشتند ولی او وارد سلک روحانیت گردید. او داراى صداى خوش در مدّاحى و منابر بوده است و پسرش جلال تاج (خواننده مشهور ) اين هنر را از پدر به ارث برده بود. درمورد وجه تسميه خانوادگى وی گفته شده كه در زمان حاج ميرزا محسن تاج نيشابورى ( واعظ خوش سخن و مشهور به تاج الواعظين )، شيخ اسماعيل لقب نيم تاج داشته است و پس از درگذشت تاج نيشابورى، لقب تاج الواعظين را براى خود انتخاب كرد.[۲]

معاصران

وى با علما و فضلاى همعصر خويش همچون شيخ محمد رضا حسام الواعظين معاشرت داشت.[۳]

سیره اخلاقی

دو حکایت در خصوص اخلاص، توكل و وارستگى شیخ اسماعیل

دکتر خلیل رفاهی دو حکایت خواندنی از او نقل کرده است. وی می نویسد:

1.« آقای حسام الواعظین که رئیس و شیخ وعّاظ اصفهان بودند، درباره شیخ اسماعیل، پدر تاج، داستانی نقل کردند که مراتب توکّل و وارستگی وی را نشان می دهد. می گفتند: روزی نزدیک ظهر در محلّه پاقلعه اصفهان که خانه ما بود و پدر تاج نیز در آن محل سکنی داشتند، او مرا دید، پرسید: عازم کجا هستید؟ گفتم: به خانه می‌روم. وی گفت: با برادرتان ظهر ناهار را پیش من باشید. من به اتّفاق برادرم به منزل شیخ اسماعیل، پدر تاج رفتیم. او با قدّ کوتاه خود از طاقچه بالای اتاق خود یک کاسه و بشقاب چینی که تا حدّی عتیقه و ارزشمند بود پایین آورد و با دستمال، گرد و غبار زیاد آن را بر لب باغچه فرو ریخت و به ما گفت: مخفّف شوید، لباس ها را درآورید، استراحت کنید، من الآن بر می گردم.

بعد از نیم ساعت او با دو دست پر از گوشت کبابی و میوه و وسایل چای و منقل، عرق ریزان آمد. پرسیدیم: کجا رفتید، کاسه و بشقاب را چه کردید؟ گفت: آن را فروختم و وسایل سور و سرور را فراهم ساختم. ما با توجّه به این که او مردی معیل و تا حدّی کم درآمد بود متأثر شدیم. او الفاظ مطایبه آمیز به کار برد. یک چرخه صوفیانه زد و گفت: هفده سال پیش، حضرت حق این کاسه و بشقاب را فراهم ساخته بود و من آن را در میدان قدیم اصفهان خریداری کرده بودم، برای امروز.

و باز چرخی زد و گفت:

در عین تنگدستی، در عیش و کوش مستیکاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را»

2. « پدر تاج پیش از آقا جلال چند دختر داشته، هنگامی که زوجه او حامله و دچار درد زایمان می گردد، موقع عصر پدر تاج ناچار بوده برای برنامه روضه خوانی خود خانه را ترک کند. به یکی از زنان همسایه توصیه همسرش را می کند و می رود. ضمناً بر سبیل اتفاق در آن روز هیچ گونه امکان مالی نیز نداشته است. به تعبیر دیگر به تمام معنی دستش تهی بوده است. به اصطلاح آن روز، ساعت چهار از شب گذشته که همان ده شب باشد، روضه هایش را برگزار کرده متحیّر است؛ چه کند و با دست تهی چگونه به خانه برود. نزدیک مسجد سیّد بوده، بدان جا می رود و با خود می گوید: اینک چند رکعت نماز به جای آرم، بلکه خداوند خود گشایشی در کارم به وجود آورد. چند رکعت نماز از سر اخلاص به جای می آورد و راهی خانه اش می گردد. به سر کوچه اش که می رسد رفت و آمد و روشنایی خارج از معمول مشاهده می کند. تصور می کند که کوچه را اشتباه رفته است، برمی گردد و پس از بررسی مطمئن  می شود در همین کوچه خانه اوست. هنگامی که به در خانه خود می رسد درشکه ای را در آنجا مشاهده می کند. داخل خانه می شود، چراغ ها روشن و بوی غذای مطبوع، فضای خانه را گرفته و چند تن از زنان به دور همسرش هستند و ظواهر نشان می دهد که مولود جدید به دنیا آمده است. پس از بررسی معلوم می شود که موجر و صاحبخانه آن شب، حسابرس خود را برای وصول پول اجاره خانه به در خانه شیخ اسماعیل می فرستد، وقتی او دقّ الباب می کند، یکی از زنان همسایه با عصبانیت به او می گوید: از خدا بی خبر! این زن در حال مردن است و شوهر او هم به دنبال روضه خوانی و به دست آوردن یک لقمه نان است. حال اگر به فریاد این خانواده نمی رسید، در این حیص و بیص، مطالبه مال الاجاره از آنها نکنید. آن شخص منقلب می شود و بلافاصله بر می گردد و به زوجه صاحبخانه که از تجّار و اشراف اصفهان بوده ماجرا را می گوید. آن زن با ایمان و اهل شفقت و احسان بوده، دستور می دهد درشکه را آماده می کنند و یک قابلمه و هرچه غذای مطبوع در خانه بوده بر می دارد و به سرعت به خانه شیخ می روند. تصادفاً زوجه در حالت درد شدید بوده است، با کمک قابله وضع حمل می کند وپسری به دنیا می آید که بعداً مرد نام آور آواز ایران می شود. آن زن صابخانه ثروتمند می ایستد و از زنان همسایه که اطراف زائو بودند و کمک می کردند با غذای گرم پذیرایی می کند و چند سکه طلا در کنار مولود قرار می دهد. شیخ اسماعیل از این ماجرا و عنایتی که از طرف حق به او و خانواده اش شده، اشک شوق می ریزد»[۴]

دکتر رفاهی در ادامه این داستان می نویسد:

« در اینجا این آیه قرآن به ذهن خطور می کند که در سوره طلاق، آیه 2و 3 آمده و ترجمه آن چنین است: هر کس در قبال خدا راه تقوا و پاکی و پاکیزگی را در پیش بگیرد، خداوند راه گشایشی بر او باز می کند و از راهی که او تصور نمی کند، روزیش را می دهد. این امر بسیار مهم است که چگونه یک شیخ به اصطلاح آسمان جُل و فقیر و تهی دست، تا این حد آرامش و توکل بر روح هستی دارد و تنها یک کاسه و بشقاب موجودی خود را با اخلاص و عشق به پای مهمانان خود می ریزد و شاد و مسرور است. ولی افرادی با داشتن میلیون ها و میلیاردها ثروت افسرده و نگران و هراسان و بخیل و ممسک حتی نسبت به خود هستند. تمام سخن انبیا و عارفان همین نکته است که حافظ می فرماید:

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتدبالله کز آفتاب فلک خوب تر شوی»

آثار و فعالیت ها

آثار

از مرحوم تاج الواعظین دو رساله خطى، يكى در تفسير قرآن و ديگرى چند دفتر خطی مشتمل بر مواعظ و منابر با خطی زیبا بر جای مانده است.

فعالیت ها

او در لباس روحانیت به وعظ و خطابه پرداخت و چون دارای صدایی خوش و آوازی دلکش بود در بین مردم شهرت و محبوبیت یافت و تا پایان عمر به این خدمت سرافراز بود. شیخ اسماعیل از ذاکرین با اخلاص، عارف و اهل توکّل بود. وى در محله پاقلعه سكونت داشت و از طريق روضه خوانى امرار معاش مى نمود.

وفات

سنگ مزار تاج الواعظين

او در 31 مرداد 1326ش وفات یافت و در تکیه سیّد العراقین مدفون شد. در وفات اين عالم فاضل، مرحوم صغير اصفهانى اين اشعار را سروده است:[۵]

شیخ اسماعیل تاج الواعظین آن کس که بود بلبل آسا نغمه زن یک عمر در بستان دوست
عشق بی پایان او با دوست محکم بود و شد شامل او در دو عالم لطف بی پایان دوست
نازم آن ثابت قدم عاشق که تیغ مرگ هم دست او نتوان کند کوتاه از دامان دوست
ارجعی از دوست بشنید و به سوی او شتافت دوست لذت می برد از بردن فرمان دوست
بهر تاریخ وفاتش زد رقم کلک «صغیر»: کرد اسماعیل جان از جلوه ای قربان دوست

جملات و ابیات زیربر سنگ مزار او نوشته شده است:

آرامگاه شادروان شیخ اسماعیل تاج (تاج الواعظین) رحمه اللّه علیه که در زمان حیات بهترین نمونه عفت نفس و صفای باطن بود در 31 مرداد 1326 چون گوهری تابناک به خاک تیره فرو شد.

بسی خوبان فرو برده است این خاک وز ایشان غیر نیکی ها اثر کو؟
جوهر تیغ زبان گوهر درج مقال داد به حکم قضا مکان خود انتقال
سمیّ پاک ذبیح لیک ز روشندلی به یاد حق چون خلیل داشت همی اشتغال[۶]

پانویس

  1. مهدوی، سيرى در تاريخ تخت فولاد اصفهان، ص 142.
  2. سپنتا، چشم انداز موسيقى ايرا ن، ص 126.
  3. سپنتا، چشم انداز موسيقى ايرا ن، ص 284.
  4. رفاهی، گردش ایام، صص 286- 284.
  5. مجموعه فرهنگی و مذهبی تخت فولاد، دانشنامه تخت فولاد، ج1، صص 374-373.
  6. قاسمی، شرح مجموعه گل، صص 319-313.

منابع

  • قاسمی، رحیم، شرح مجموعه گل: مشاهير مدفون در تكيه سيدالعراقين تخت فولاد اصفهان، اصفهان: کانون پژوهش، چاپ دوم، ۱۳۹۰.
  • مجموعه فرهنگی و مذهبی تخت فولاد: زيرنظر اصغر منتظرالقائم، دانشنامه تخت فولاد اصفهان، ج۱، اصفهان: سازمان فرهنگی تفريحی شهرداری اصفهان، چاپ اول، ۱۳۸۹.