این دانشنامه در حال تصحیح و تکمیل می باشد. از این رو محتوای آن قابل ارجاع نیست. پیشنهاد عناوین - ارتباط با ما

تفاوت میان نسخه‌های «شهید زین العابدین مرجانی»

از دانشنامه حوزه علمیه اصفهان
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز (جایگزینی متن - 'شاهدان روحانی' به 'شاهدان روحانی')
جز (جایگزینی متن - '[[کتاب شاهدان روحانی]]' به 'کتابشاهدان روحانی')
سطر ۷: سطر ۷:


==خاطره‌ای از شهید==
==خاطره‌ای از شهید==
چند باری که به جبهه رفت، مادرش گفت: عزیزم! دیگر بس است. تو دین خودت را ادا کرده ای، دیگر لازم نیست به جبهه بروی و او با لبخندی دلنشین و کلامی شیرین پاسخ داد مادر جان من بچه پنجم شما هستم. اگر خمس بچه هایت را حساب کنی باید مرا در راه خدا بدهی. از آن به بعد مادر دل از زین العابدين بريد و او را به خدا سپرد.<ref>[[کتاب [[شاهدان روحانی]]]].ص۴۶۸</ref>
چند باری که به جبهه رفت، مادرش گفت: عزیزم! دیگر بس است. تو دین خودت را ادا کرده ای، دیگر لازم نیست به جبهه بروی و او با لبخندی دلنشین و کلامی شیرین پاسخ داد مادر جان من بچه پنجم شما هستم. اگر خمس بچه هایت را حساب کنی باید مرا در راه خدا بدهی. از آن به بعد مادر دل از زین العابدين بريد و او را به خدا سپرد.<ref>کتاب[[شاهدان روحانی]].ص۴۶۸</ref>


==منابع==
==منابع==

نسخهٔ ‏۳۱ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۱۰:۳۹

شهید زین العابدین مرجانی
Zain al-Abidin Marjani.jpg
زادهٔ۱۳۴۶
گلپایگان
درگذشت/شهادت۱۳۶۴/۱۱/۲۴
فاو-عملیات والفجر8
مدفنگلزار شهدای زرنجان
محل تحصیلمدرسه علمیه گلپایگان
والدین
  • محمدرضا (پدر)

شهید زین العابدین مرجانی نهم مرداد ۱۳۴۶، در روستای زرنجان از توابع شهرستان گلپایگان چشم به جهان گشود. پدرش محمدرضا، کشاورزی می کرد و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی پراخت. طلبه (سطح1) بود. از سوی سازمان هلال احمر در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم بهمن ۱۳۶۴، با سمت امدادگر در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.[۱]

زندگی نامه

نوجوانی بود که در حوزه علمیه گلپایگان، پای درس اساتید آن دیار زانو زد. او دو سال به درک معارف اهل بیت مشغول گردید. همزمان هم بارها به عنوان امدادگر به جبهه اعزام شد و دست های پر محبت و چهره متبسمش التیام بخش زخم تیر و ترکش مجروحان صحنه نبرد بود. آخرین بار، در عملیات والفجر۸ به جبهه رفت و در همین عملیات بر اثر استنشاق گاز بمب های شیمیایی دشمن به فیض شهادت نایل آمد.

خاطره‌ای از شهید

چند باری که به جبهه رفت، مادرش گفت: عزیزم! دیگر بس است. تو دین خودت را ادا کرده ای، دیگر لازم نیست به جبهه بروی و او با لبخندی دلنشین و کلامی شیرین پاسخ داد مادر جان من بچه پنجم شما هستم. اگر خمس بچه هایت را حساب کنی باید مرا در راه خدا بدهی. از آن به بعد مادر دل از زین العابدين بريد و او را به خدا سپرد.[۲]

منابع