این دانشنامه در حال تصحیح و تکمیل می باشد. از این رو محتوای آن قابل ارجاع نیست. پیشنهاد عناوین - ارتباط با ما

تفاوت میان نسخه‌های «اسماعیل تاج الواعظین»

از دانشنامه حوزه علمیه اصفهان
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ویرایش)
(ایجاد)
سطر ۱: سطر ۱:
شیخ اسماعیل تاج الواعظین واعظ با اخلاص و وارسته. دارای صدایی دلنشین و آوازی گیرا بود و از این رو شهرت و محبوبیت زیادی در بین مردم داشت.  
شیخ اسماعیل تاج الواعظین از فضلای اهل منبر اصفهان. واعظ با اخلاص و وارسته. دارای صدایی دلنشین و آوازی گیرا بود و از این رو شهرت و محبوبیت زیادی در بین مردم داشت.  


==وفات==
== '''خاندان''' ==
وی در 31 مرداد 1326ش وفات یافت و در تکیه سید العراقین مدفون شد.
پدرانش به صنعت کاشی کاری اشتغال داشتند ولی او وارد سلک روحانیت گردید و به وعظ و خطابه پرداخت و چون دارای صدایی خوش و آوازی دلکش بود در بین مردم شهرت و محبوبیت یافت و تا پایان عمر به این خدمت سرافراز بود.


صغیر اصفهانی ماده تاریخ وفاتش را چنین گفته:
شیخ اسماعیل از ذاکرین با اخلاص، عارف و اهل توکّل بود.


قربانی دوست کرد جان اسماعیل) <ref>جلوه افلاکیان نوشته رحیم قاسمی، مخطوط.</ref> و <ref>اعلام اصفهان، ج1 ، ص 556.</ref>
== '''دو حکایت''' ==
دکتر خلیل رفاهی دو حکایت خواندنی از او نقل کرده است. وی می نویسد:
 
«آقای حسام الواعظین که رئیس و شیخ وعّاظ اصفهان بودند، درباره (شیخ اسماعیل) پدر تاج داستانی نقل کردند که مراتب توکّل و وارستگی ایشان را نشان می دهد. می گفتند: روزی نزدیک ظهر در محلّه پاقلعه اصفهان که خانه ما بود و پدر تاج نیز در آن محل سکنی داشتند، ایشان مرا دید، پرسید: عازم کجا هستید؟ گفتم:
 
به خانه می روم.
 
وی گفت: با برادرتان ظهر ناهار را پیش من باشید. من به اتّفاق برادرم به منزل شیخ اسماعیل پدر تاج رفتیم.
 
او با قدّ کوتاه خود از طاقچه بالای اتاق خود یک کاسه و بشقاب چینی که تا حدّی عتیقه و ارزشمند بود پایین آورد و با دستمال، گرد و غبار زیاد آن را بر لب باغچه فرو ریخت و به ما گفت: مخفّف شوید، لباس ها را درآورید، استراحت کنید، من الآن بر می گردم.
 
بعد از نیم ساعت او با دو دست پر از گوشت کبابی و میوه و وسایل چای و منقل، عرق ریزان آمد. پرسیدیم: کجا رفتید، کاسه و بشقاب را چه کردید؟
 
گفت: آن را فروختم و وسایل سور و سرور را فراهم ساختم.
 
ما با توجّه به این که او مردی معیل و تا حدّی کم درآمد بود متأثر شدیم. او از الفاظ مطایبه آمیز به کار برد. یک چرخه صوفیانه زد و گفت: هفده سال پیش، حضرت حق این کاسه و بشقاب را فراهم ساخته بود و من آن را در میدان قدیم اصفهان خریداری کرده بودم برای امروز.
 
و باز چرخی زد و گفت:
 
در عین تنگدستی، در عیش و کوش مستی
 
کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
 
پدر تاج پیش از آقا جلال چند دختر داشته، هنگامی که زوجه او حامله و دچار درد زایمان می گردد، موقع عصر پدر تاج ناچار بوده برای برنامه روضه خوانی خود خانه را ترک کند. به یکی از زنان همسایه توصیه همسرش را می کند و می رود. ضمناً بر سبیل اتفاق در آن روز هیچ گونه امکان مالی نیز نداشته است. به تعبیر دیگر به تمام معنی دستش تهی بوده است.
 
به اصطلاح آن روز، ساعت چهار از شب گذشته که همان ده شب باشد، روضه هایش را برگزار کرده متحیّر است چه کند و با دست تهی چگونه به خانه برود.
 
نزدیک مسجد سیّد بوده، بدان جا می رود و با خود می گوید: اینک چند رکعت نماز به جای آرم، بلکه خداوند خود گشایشی در کارم به وجود آورد.
 
چند رکعت نماز از سر اخلاص به جای می آورد و راهی خانه اش می گردد. به سر کوچه اش که می رسد رفت و آمد و روشنایی خارج از معمول مشاهده می کند.
 
تصور می کند که کوچه را اشتباه رفته است، برمی گردد و پس از بررسی مطمئن  می شود در همین کوچه خانه اوست. هنگامی که به در خانه خود می رسد درشکه ای را در آنجا مشاهده می کند. داخل خانه می شود، چراغ ها روشن و بوی غذای مطبوع، فضای خانه را گرفته و چند تن از زنان به دور همسرش هستند و ظواهر نشان می دهد که مولود جدید به دنیا آمده است.
 
پس از بررسی معلوم می شود که موجر و صاحبخانه آن شب، حسابرس خود را برای وصول پول اجاره خانه به در خانه شیخ اسماعیل می فرستد، وقتی او دقّ الباب می کند یکی از زنان همسایه با عصبانیت به او می گوید: از خدا بی خبر! این زن در حال مردن است و شوهر او هم به دنبال روضه خوانی و به دست آوردن یک لقمه نان است. حال اگر به فریاد این خانواده نمی رسید، در این حیص و بیص، مطالبه مال الاجاره از آنها نکنید.
 
آن شخص منقلب می شود و بلافاصله بر می گردد و به زوجه صاحبخانه که از تجّار و اشراف اصفهان بوده ماجرا را می گوید. آن زن با ایمان و اهل شفقت و احسان بوده، دستور می دهد درشکه را آماده می کنند و یک قابلمه و هرچه غذای مطبوع در خانه بوده بر می دارد و به سرعت به خانه شیخ می روند. تصادفاً زوجه در حالت درد شدید بوده است، با کمک قابله وضع حمل می کند وپسری به دنیا می آید که بعداً مردم نام آور آواز ایران می شود.
 
آن زن صابخانه ثروتمند می ایستد و از زنان همسایه که اطراف زائو بودند و کمک می کردند با غذای گرم پذیرایی می کند و چند سکه طلا در کنار مولود قرار می دهد. شیخ اسماعیل از این ماجرا و عنایتی که از طرف حق به او و خانواده اش شده اشک شوق می ریزد»<ref>گردش ایام، ص 286- 284. دکتر رفاهی در ادامه این داستان می نویسد:
 
در اینجا این آیه قرآن به ذهن خطور می کند که در سوره طلاق آیت 2و 3 آمده و ترجمه آن چنین است: هر کس در قبال خدا راه تقوا و پاکی و پاکیزگی را در پیش بگیرد خداوند راه گشایشی بر او باز می کند و از راهی که او تصور نمی کند روزیش را می دهد. این امر بسیار مهم است که چگونه یک شیخ به اصطلاح آسمان جُل و فقیر و تهی دست تا این حد آرامش و توکل بر روح هستی دارد و تنها یک کاسه و بشقاب موجودی خود را با اخلاص و عشق به پای مهمانان خود می ریزد و شاد و مسرور است ولی افرادی با داشتن میلیون ها و میلیاردها ثروت افسرده و نگران و هراسان و بخیل و ممسک حتی نسبت به خود هستند. تمام سخن انبیا و عارفان همین نکته است که حافظ می فرماید:
 
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
 
بالله کز آفتاب فلک خوب تر شوی</ref>
 
گفتنی است که از مرحوم تاج الواعظین چند دفتر خطی مشتمل بر مواعظ و منابربا خطی زیبا بر جای مانده است.
<br />
 
== '''وفات''' ==
شیخ اسماعیل تاج الواعظین در 31 مرداد 1326ش وفات یافت و در تکیه سیّد العراقین مدفون شد.
 
== '''مرثیه صغیر اصفهانی''' ==
شیخ اسماعیل تاج الواعظین آن کس که بود
 
بلبل آسا نغمه زن یک عمر در بستان دوست
 
عشق بی پایان او با دوست محکم بود و شد
 
شامل او در دو عالم لطف بی پایان دوست
 
نازم آن ثابت قدم عاشق که تیغ مرگ هم
 
دست او نتوان کند کوتاه از دامان دوست
 
ارجعی از دوست بشنید و به سوی او شتافت
 
دوست لذت می برد از بردن فرمان دوست
 
بهر تاریخ وفاتش زد رقم کلک «صغیر»:
 
کرد اسماعیل جان از جلوه ای قربان دوست
 
== '''سنگ نوشته''' ==
آرامگاه شادروان شیخ اسماعیل تاج (تاج الواعظین) رحمه اللّه علیه که در زمان حیات بهترین نمونه عفت نفس و صفای باطن بود در 31 مرداد 1326 چون گوهری تابناک به خاک تیره فرو شد.
 
بسی خوبان فرو برده است این خاک
 
وز ایشان غیر نیکی ها اثر کو؟
 
جوهر تیغ زبان گوهر درج مقال
 
داد به حکم قضا مکان خود انتقال
 
سمیّ پاک ذبیح لیک ز روشندلی
 
به یاد حق چون خلیل داشت همی اشتغال
 
چون که به مرداد مه گذشت از این خاکدان
 
گشت ز تیر غمش پشت محبان هلال
 
خواست که تاریخ او «شکیب» سازد رقم
 
به شرح این ماجرا قلم شد از ناله نال
 
یکی برون شد ز جمع وزپی تاریخ گفت:
 
«وای که افتاد تاج از سر اهل کمال»<ref>شرح مجموعه گل، ص 319-313.</ref
 
 
 
<br />


==پانویس==
==پانویس==
سطر ۱۴: سطر ۱۱۵:
<references />
<references />


== منبع ==
==منبع==
برگرفته از: اعلام اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، چاپ اول، 1386.
برگرفته از: اعلام اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، چاپ اول، 1386.

نسخهٔ ‏۲۲ تیر ۱۴۰۱، ساعت ۰۱:۲۳

شیخ اسماعیل تاج الواعظین از فضلای اهل منبر اصفهان. واعظ با اخلاص و وارسته. دارای صدایی دلنشین و آوازی گیرا بود و از این رو شهرت و محبوبیت زیادی در بین مردم داشت.

خاندان

پدرانش به صنعت کاشی کاری اشتغال داشتند ولی او وارد سلک روحانیت گردید و به وعظ و خطابه پرداخت و چون دارای صدایی خوش و آوازی دلکش بود در بین مردم شهرت و محبوبیت یافت و تا پایان عمر به این خدمت سرافراز بود.

شیخ اسماعیل از ذاکرین با اخلاص، عارف و اهل توکّل بود.

دو حکایت

دکتر خلیل رفاهی دو حکایت خواندنی از او نقل کرده است. وی می نویسد:

«آقای حسام الواعظین که رئیس و شیخ وعّاظ اصفهان بودند، درباره (شیخ اسماعیل) پدر تاج داستانی نقل کردند که مراتب توکّل و وارستگی ایشان را نشان می دهد. می گفتند: روزی نزدیک ظهر در محلّه پاقلعه اصفهان که خانه ما بود و پدر تاج نیز در آن محل سکنی داشتند، ایشان مرا دید، پرسید: عازم کجا هستید؟ گفتم:

به خانه می روم.

وی گفت: با برادرتان ظهر ناهار را پیش من باشید. من به اتّفاق برادرم به منزل شیخ اسماعیل پدر تاج رفتیم.

او با قدّ کوتاه خود از طاقچه بالای اتاق خود یک کاسه و بشقاب چینی که تا حدّی عتیقه و ارزشمند بود پایین آورد و با دستمال، گرد و غبار زیاد آن را بر لب باغچه فرو ریخت و به ما گفت: مخفّف شوید، لباس ها را درآورید، استراحت کنید، من الآن بر می گردم.

بعد از نیم ساعت او با دو دست پر از گوشت کبابی و میوه و وسایل چای و منقل، عرق ریزان آمد. پرسیدیم: کجا رفتید، کاسه و بشقاب را چه کردید؟

گفت: آن را فروختم و وسایل سور و سرور را فراهم ساختم.

ما با توجّه به این که او مردی معیل و تا حدّی کم درآمد بود متأثر شدیم. او از الفاظ مطایبه آمیز به کار برد. یک چرخه صوفیانه زد و گفت: هفده سال پیش، حضرت حق این کاسه و بشقاب را فراهم ساخته بود و من آن را در میدان قدیم اصفهان خریداری کرده بودم برای امروز.

و باز چرخی زد و گفت:

در عین تنگدستی، در عیش و کوش مستی

کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را

پدر تاج پیش از آقا جلال چند دختر داشته، هنگامی که زوجه او حامله و دچار درد زایمان می گردد، موقع عصر پدر تاج ناچار بوده برای برنامه روضه خوانی خود خانه را ترک کند. به یکی از زنان همسایه توصیه همسرش را می کند و می رود. ضمناً بر سبیل اتفاق در آن روز هیچ گونه امکان مالی نیز نداشته است. به تعبیر دیگر به تمام معنی دستش تهی بوده است.

به اصطلاح آن روز، ساعت چهار از شب گذشته که همان ده شب باشد، روضه هایش را برگزار کرده متحیّر است چه کند و با دست تهی چگونه به خانه برود.

نزدیک مسجد سیّد بوده، بدان جا می رود و با خود می گوید: اینک چند رکعت نماز به جای آرم، بلکه خداوند خود گشایشی در کارم به وجود آورد.

چند رکعت نماز از سر اخلاص به جای می آورد و راهی خانه اش می گردد. به سر کوچه اش که می رسد رفت و آمد و روشنایی خارج از معمول مشاهده می کند.

تصور می کند که کوچه را اشتباه رفته است، برمی گردد و پس از بررسی مطمئن  می شود در همین کوچه خانه اوست. هنگامی که به در خانه خود می رسد درشکه ای را در آنجا مشاهده می کند. داخل خانه می شود، چراغ ها روشن و بوی غذای مطبوع، فضای خانه را گرفته و چند تن از زنان به دور همسرش هستند و ظواهر نشان می دهد که مولود جدید به دنیا آمده است.

پس از بررسی معلوم می شود که موجر و صاحبخانه آن شب، حسابرس خود را برای وصول پول اجاره خانه به در خانه شیخ اسماعیل می فرستد، وقتی او دقّ الباب می کند یکی از زنان همسایه با عصبانیت به او می گوید: از خدا بی خبر! این زن در حال مردن است و شوهر او هم به دنبال روضه خوانی و به دست آوردن یک لقمه نان است. حال اگر به فریاد این خانواده نمی رسید، در این حیص و بیص، مطالبه مال الاجاره از آنها نکنید.

آن شخص منقلب می شود و بلافاصله بر می گردد و به زوجه صاحبخانه که از تجّار و اشراف اصفهان بوده ماجرا را می گوید. آن زن با ایمان و اهل شفقت و احسان بوده، دستور می دهد درشکه را آماده می کنند و یک قابلمه و هرچه غذای مطبوع در خانه بوده بر می دارد و به سرعت به خانه شیخ می روند. تصادفاً زوجه در حالت درد شدید بوده است، با کمک قابله وضع حمل می کند وپسری به دنیا می آید که بعداً مردم نام آور آواز ایران می شود.

آن زن صابخانه ثروتمند می ایستد و از زنان همسایه که اطراف زائو بودند و کمک می کردند با غذای گرم پذیرایی می کند و چند سکه طلا در کنار مولود قرار می دهد. شیخ اسماعیل از این ماجرا و عنایتی که از طرف حق به او و خانواده اش شده اشک شوق می ریزد»[۱]

گفتنی است که از مرحوم تاج الواعظین چند دفتر خطی مشتمل بر مواعظ و منابربا خطی زیبا بر جای مانده است.

وفات

شیخ اسماعیل تاج الواعظین در 31 مرداد 1326ش وفات یافت و در تکیه سیّد العراقین مدفون شد.

مرثیه صغیر اصفهانی

شیخ اسماعیل تاج الواعظین آن کس که بود

بلبل آسا نغمه زن یک عمر در بستان دوست

عشق بی پایان او با دوست محکم بود و شد

شامل او در دو عالم لطف بی پایان دوست

نازم آن ثابت قدم عاشق که تیغ مرگ هم

دست او نتوان کند کوتاه از دامان دوست

ارجعی از دوست بشنید و به سوی او شتافت

دوست لذت می برد از بردن فرمان دوست

بهر تاریخ وفاتش زد رقم کلک «صغیر»:

کرد اسماعیل جان از جلوه ای قربان دوست

سنگ نوشته

آرامگاه شادروان شیخ اسماعیل تاج (تاج الواعظین) رحمه اللّه علیه که در زمان حیات بهترین نمونه عفت نفس و صفای باطن بود در 31 مرداد 1326 چون گوهری تابناک به خاک تیره فرو شد.

بسی خوبان فرو برده است این خاک

وز ایشان غیر نیکی ها اثر کو؟

جوهر تیغ زبان گوهر درج مقال

داد به حکم قضا مکان خود انتقال

سمیّ پاک ذبیح لیک ز روشندلی

به یاد حق چون خلیل داشت همی اشتغال

چون که به مرداد مه گذشت از این خاکدان

گشت ز تیر غمش پشت محبان هلال

خواست که تاریخ او «شکیب» سازد رقم

به شرح این ماجرا قلم شد از ناله نال

یکی برون شد ز جمع وزپی تاریخ گفت:

«وای که افتاد تاج از سر اهل کمال»[۲]



پانویس

  1. گردش ایام، ص 286- 284. دکتر رفاهی در ادامه این داستان می نویسد: در اینجا این آیه قرآن به ذهن خطور می کند که در سوره طلاق آیت 2و 3 آمده و ترجمه آن چنین است: هر کس در قبال خدا راه تقوا و پاکی و پاکیزگی را در پیش بگیرد خداوند راه گشایشی بر او باز می کند و از راهی که او تصور نمی کند روزیش را می دهد. این امر بسیار مهم است که چگونه یک شیخ به اصطلاح آسمان جُل و فقیر و تهی دست تا این حد آرامش و توکل بر روح هستی دارد و تنها یک کاسه و بشقاب موجودی خود را با اخلاص و عشق به پای مهمانان خود می ریزد و شاد و مسرور است ولی افرادی با داشتن میلیون ها و میلیاردها ثروت افسرده و نگران و هراسان و بخیل و ممسک حتی نسبت به خود هستند. تمام سخن انبیا و عارفان همین نکته است که حافظ می فرماید: گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوب تر شوی
  2. شرح مجموعه گل، ص 319-313.

منبع

برگرفته از: اعلام اصفهان، سید مصلح الدین مهدوی، سازمان فرهنگی تفریحی شهرداری اصفهان، چاپ اول، 1386.